top of page

بحثی در هویت و زبان مادری

در چند دهه اخیر مردم به فکر حفظ بزرگترین میراث بشری خویشتن یعنی زبان مادری افتاده اند. میراث گرانبهایی که در دو قرن اخیر، به وسیله فرایندهای مدرن سازی و دولت- ملت سازی و ایدئولوژیهای ملی گرایانه و نژادپرستانه ی اصحاب نسل ‌کشی مورد تهدید جدی قرار گرفته است. پاسداشت زبان مادری، در کشورهایی چون ایران مطرح است که دارای تنوع زبانی گسترده‌ای هستند؛ تنوعی که امری طبیعی، میراثی انسانی و سرمایه‌ای اجتماعی است. میراث و گنجینه ای که بسیار بیشتر از کتیبه‌ها، مزارها، سنگ قبرها، بنا‌ها و… اهمیت دارد، چرا که با وجود زبان این میراث مادی معنا و مفهوم پیدا می‌کند.

بدیهی است مردم بسیاری از کشورهای جهان دو زبانه یا حتی چند زبانه هستند و بطور طبیعی و البته برابر با هم گفتگو می‌کنند اما آنچه دو زبانگی را بدل به یک مسئله می‌کند؛ دو زبانگی نابرابر است که ناشی از ساختار آموزشی و قانونی است. بدین صورت که قانون با رسمیت بخشیدن به زبان یک قوم خاص و غیر رسمی‌و محلی دانستن زبان دیگر اقوام، بنیاد یک گفتمان و سیستم آموزشی و اداری نابرابر را بنا می‌نهد که ممنوعیت آموزش زبان مادری و محدودیت‌های آن از تبعات آن است. این معضل تا زمانی که طلب بازشناسی[۲] به مثابه یک هویت متمایز و طلب احقاق حق آموزش به زبان مادری با دستاویزهایی مانند قوم گرایی، تجزیه طلبی، واگرایی، تهدید هویت ملی و زبان ملی، منکوب و به سکوت واداشته شود، بردوام خواهد ماند.

در این نوشتار، بیشتر ازآنکه بطور ایجابی در پی اثبات پیوند هویت و زبان و اهمیت آنها برای یکدیگر بحث نمایم، به واسازی گفتمانهایی می‌پردازم که از منظری ملی گرایانه منکر هویت و زبان‌های دیگر شده اند تا بدین گونه موقعیت مسلط و نابرابر خود را حفظ و به آن معنایی حقیقی ببخشند. واسازی به ما امکان می‌دهد تا تاروپود بافته‌هایی که به عنوان هویت ملی در هم تنیده شده اند را از هم باز کنیم و امکان پذیری طرح‌ها و نقشه‌های متفاوت و دیگرگون را نمایان سازیم. به هر حال آنچه در اینجا از واسازی فراخوانده می‌شود نه بحث‌های فلسفی و نظری آن بلکه استراتژی و عمل واسازی است؛ که مرتبط با زندگی اجتماعی و رویه‌ها، اعمال و ذهنیت‌های انسان‌ها در تعاملات اجتماعی و سیاسی است که هم وجه ایجابی اندیشه واسازی دریدا را نشان می‌دهد و هم قدرت و توان اخلاقی آن را نیز مورد تأکید قرار می‌دهد. چرا که دانش واسازی با اتخاذ رویکردی اخلاقی، می‌خواهد سیاست عملی و استراتژی زیستن ما را دگرگون سازد. بنابراین آنچه در این نوشتار بکار می‌گیریم، بیشتر از آنکه کاربست واسازی باشد الهام از روح واسازی دریدا است.


اهمیت زبان و پیوند آن با هویت

اهمیت زبان مادری – یعنی نخستین زبانی که شخص توسط آن با جهان اطراف خود آشنا می‌شود – بر هیچ‌کسی پوشیده نیست و ارزشگزاری نسبت به آن به‌گونه‌ی روزافزونی در حال رشد است. به‌عنوان مثال، تخصیص یک روز به‌عنوان روز جهانی زبان مادری توسط یونسکو و سازمان ملل متحد، خود گواهی قوی بر این واقعیت است( ممدوحی و ترابی، ۱۳۸۳).

بورخس همیشه از این پرسش که فایده ادبیات چیست؟ برآشفته می‌شد. او این پرسش را ابلهانه می‌شمرد و در پاسخ به آن می‌گفت: هیچ کس نمی‌پرسد فایده آواز قناری و غروب زیبا چیست؟. اگر این چیزهای زیبا وجود دارند و اگر به یمن وجود آنها زندگی حتی در یک لحظه کمتر زشت و کمتر اندوه زا می‌شود، آیا توجیه‌های عملی برای آنها کوته فکری نیست(بارگاس یوسا،۱۳۹۲). به نظر من آموزش زبان مادری نیز چنین وضعیتی دارد و آنقدر بدیهی است که پرسش از فایده عملی آن بیشتر از آنکه ابلهانه باشد ایدئولوژیک است.

اگر هویت را با شاخصه‌های ادبیات، تاریخ آداب و رسوم، پوشاک، دین، زبان و… تعریف کنیم، زبان مهمترین شاخص است که بقیه شاخص‌ها به آن وابسته و با آن نمود پیدا می‌کنند، بدین معنی که؛ اگر کسی زبان مادری و ملی خود را یاد نگیرد، از فرهنگ، ادبیات، تاریخ و آداب و رسوم خود بیگانه می‌شود. در ضرب المثل فرانسویها در رابطه با زبان، مثلی هست که می‌گویند:«هرکس زبان مادری خود را نداند، یک وحشی است» و روس‌ها می‌گویند:«ندانستن زبان مادری نهایت وحشیگری است». سازمان، علمی‌و فرهنگی یونسکو، کسی را باسواد می‌داندکه بتواند با زبان مادری خود بنویسد و بخواند. سرانجام اینکه با ازبین رفتن زبان، فرهنگ، ادبیات و اخلاق و سپس قدرت ملت از بین خواهد رفت.

بعلاوه می‌توان گفت تلقی زبان به مثابه جزئی از فرهنگ اشتباه است؛ چون لازمه فرهنگ زبان است و بدون زبان فرهنگ هم وجود ندارد. بنابراین نمی‌توان پذیرفت که جزء از آن حیث که جزء است لازمه وجود کل باشد(داوری،۱۳۸۱: ۱۲۴). به همین دلیل به تنهایی می‌توان زبان را معادل هویت و فرهنگ قرار داد. از سوی دیگر زبان به عنوان یک شاخص و نشانگر هویت، از این قابلیت برخوردار است که بین گروههای انسانی دارای زبان مشترک، پیوند و همدلی ایجادکند و در عین حال باعث تمایز میان جمعیت‌های انسانی و مرزبندی میان آنها شود.

ادبیات، فرهنگ و دانش از طریق زبان منتقل می‌شود. هنگامی‌که زبان علاوه بر حالت گفتاری، صورت نوشتاری نیز می‌یابد، امکانات آن برای انباشته شدن فرهنگ، ادبیات و دانش تقویت می‌شود. ژو(zhou,2000) معتقد است در جامعه ای که زبان فقط بصورت شفاهی مورد استفاده قرار می‌گیرد و زبان رسمی‌و نوشتاری نیست؛ هویت جمعی(قومی‌یا ملی) آن ضعیف تر از جامعه ای با کاربرد زبان بصورت آموزش رسمی‌و نوشتاری است.

ضیاء صدر در کتاب«کثرت قومی‌و هویت ملی» در تعریف زبان و اهمیت آن چنین می‌گوید:« قوام ملت به زبان است و قومی‌که زبانش محو گردد قومیت خویش را برباد می‌دهد». و همچنین می‌گوید:« زبان مادری، ریشه دارترین جنبه‌ی هویت اجتماعی افراد است که با شیر مادر اندرون شده و با جان بدر می‌رود». مردمی‌که، زبان خاصی نداشته باشد، اسمی‌هم نخواهد داشت(صدر،۱۳۷۷).هویت ملی و زبان ملی بر یکدیگر اثر می‌گذارند. از یک سو هویت ملی بیشتر بر اساس زبان ملی شکل می‌گیرد و از سوی دیگر زبان ملی متأثر از هویت ملی است. رویکرد نوین زبان شناسان حاکی از آن است که نظام شناختی و ادراکی انسان، از ساختار زبانی جدا نیست، به دیگر سخن زبان نه تنها در بیان واقعیت‌ها و شناخت پیرامون خنثی نیست بلکه در ساخت واقعیت‌ها تأثیرگذار است و مفاهیم و تعامل انسانی از جهان را بازگو می‌کند. بنجامین لی ورف(۱۹۴۱-۱۸۹۷ )اولین کسی بود که ارتباط میان زبان و شناخت را بطور جدی و تجربی بررسی کرد. ویتگنشتاین(۱۹۸۸-۱۹۵۱) نیز به ارتباط میان زبان و واقعیت معتقد بود.

زبان شناسان جدید و در رأس آنها نوام چامسکی نه فقط زبان را مهارتی انسانی و منحصر به فرد می‌دانند، بلکه بر اهمیت آن در حوزه هویت سازی و ایجاد شخصیت در سطح اجتماعی تأکید دارند(فکوهی،۱۳۹۲ :۱۰۸). پیر بوردیو در بحث عمومی‌خود دربارۀ زبان، از یک سو آن را یکی از مهمترین سرمایه‌های اجتماعی قلمداد می‌کند که باید «آن را حاصل کار مؤلفانی دانست که دارای اقتدار برای نوشتن هستند… و به نظامی‌از هنجارها دامن میزند که به رفتارهای زبانی نظم می‌بخشند» بوردیو در عین حال از یک «بازار زبان شناسانه» سخن می‌گوید که همه از آن به نحو یکسانی برخوردار نیستند و همین نابرابری دلیلی اساسی بر یک نابرابری بازتولید شونده در سطح جامعه است(فکوهی،۱۳۹۲: ۱۰۸).

در عصر پسانوگرا با افول برخی نشانه‌های هویت همچون نژاد، نقش زبان در ایجاد و بیان هویت مهمتر شده است(warschauer 2000)، به نقل از قمری، ۱۵۴). کاستلز(۱۹۹۷) نیز بر این باور است که تحولات مدرنیته متأخر که در فرایندهای جهانی شدن پیچیده شده است، باعث تضعیف یا گسیختگی برخی هویت‌ها و شکل گیری هویت‌های نو شده است. به نظر گابینز و‌هالت در اروپای قرن بیستم ارتباط محکمی‌میان زبان و هویت دیده می‌شود و زبان عامل مهمی‌در ظهور کشورهای مستقل به شمار می‌رود. این کشورها جایگزین سلسله‌های پادشاهی و امپراتوری‌ها می‌شوند و نام شان را با زبانها می‌آمیزند(Gubbins & holt 2002) این شیوه برای مشروعیت بخشیدن به قدرت سیاسی در کشور لازم است(قمری،۱۳۸۹: ۱۵۷-۱۵۶).

متغیر واسط انتشار گفتمان هویتی در سپهر عمومی‌زبان است. از مهمترین نمودهای زبان در زیست جهان کنونی ما رسانه‌های ارتباط جمعی است و زبان روزمره به مدد رسانه‌های ارتباط جمعی از قابلیت بیشتری برای بازتولید و انتشار بنیانهای گفتمانها در ساحت اجتماع برخوردار شده است. می‌توان امروزه از نقش رسانه‌ها و زبان رسانه‌ها برای هژمون کردن گفتمانها بر ذهن همه سوژه‌های فردی و نهادی سخن گفت(اباذری و کریمی، ۱۳۸۸: ۱۵۶).در نظریه‌های برساخت گرا تأکید می‌شود که هویت برساخته ای اجتماعی است و محصول منازعه معنایی و بازنمایی‌ها(استفاده از زبان برای تولید معنا) است. غیریت سازی یکی از کارکردهای اصلی بازنمایی(استفاده از زبان) است و «دیگری» همواره محصول بازنمایی است. به عبارت دیگر هویت در عرصه عمومی‌و سیاسی اساساً مسئله ای انفرادی، شخصی و روانی نیست؛ بلکه پدیده ای جمعی است که به بنیان‌های فرهنگی، تاریخی، واعتقادی یک جامعه نیز مربوط می‌شود و گفتمان فرهنگی که در یک جامعه ریشه دارد نیز از طریق همه عناصر بویژه زبان، خود را منتشر می‌کند. یعنی زبان ابزاری برای تولید معنا و برجسته سازی یک هویت و طرد هویتی دیگر می‌شود؛ از این رو مفهوم دیگری به مقوله هویت سازی گره خورده است و این هویت از خلال نظام‌های بازنمایی و بهره گیری از زبان برای انتقال و انتشار مضامین خودی برساخته می‌شود(اکوانی، ۱۳۹۱: ۳۱). برخی صاحب نظران ایدئولوزی‌ها را در برساخت هویت بویژه هویت ملی و زبانی عامل اصلی می‌دانند. آنها بر این باورند چون ایدئولوژیها غیریت سازند، هویت ساز نیز هستند. به نظر آنها هویت و بویژه هویت ملی و قومی‌امری طبیعی نیستند بلکه از طریق روایت و ایدئولوژی برساخت می‌شوند.

زبان در همه میدان‌های مختلف زیست جهان مانند میدان اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، فکری و رسانه ای در تولید سرمایه نمادین و طبقه بندی و نیز بازتولید روابط قدرت نقشی اساسی دارد(اکوانی، ۱۳۹۱: ۳۱). همچنین «قدرت طبقه بندی زبان» است که وسیله و بنیاد هر تولید فرهنگی است(جنکینز، ۱۳۸۵: ۱۵). و این طبقه بندی‌ها هرگز از لحاظ سیاسی و اجتماعی خنثی نیستند بلکه در روابط قدرت تنیده شده اند. از رهگذر همین طبقه بندی‌ها، گفتمانهای سیاسی حاکم تلاش می‌کنند زبانی یکدست یا به تعبیر بوردیو «بازار زبانی واحدی» را تولید کنند که همه سوژه‌ها با آن سخن بگویند. بوردیو می‌گوید بازار زبانی واحد بواسطه میدانها و نهادهای فراگیری چون آموزش و پرورش رسمی، رسانه‌های جمعی و غیره بوجود می‌آید و زبانی مناسب و نرمال را ارتقاء می‌دهد که در راه مبارزه برای سرمایه فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی، سرمایه گفتمانی را تقویت می‌کند(خوش آمدی،۱۳۸۸: ۱۷۶). و از طریق نهادهای چون آموزش و پرورش ، آموزش عالی و رسانه‌ها اعمال می‌شود و بر طبقه بندی سایر میدان‌ها تأثیر می‌گذارد(پوپ، ۲۰۰۶: ۵ به نقل ازخوش آمدی، ۱۳۸۸). از این رو زبان متغیر واسطی است که در میدان رسانه ای نیز، گفتمانهای حاکم در میدان رسانه ای را بازتولید و نظامی‌از طبقه بندی را شکل می‌دهد که در نهایت بر منطق خود- دیگر سازی استوار است(اکوانی، ۱۳۹۱: ۳۲).

دگر سازی و هویت زایی و فضای مخاصمه، موجب شکل گیری هویت سوژه‌ها نیز می‌شود. به همین ترتیب کلیه نهادهایی که وابسته به یک گفتمان اند نیز به واسطه همان غیرها هویت می‌یابند. این غیریت سازی‌ها در کردارهای نهادهایی مانند رسانه‌ها به خوبی نمایان است(سلطانی،۱۳۸۷: ۱۱۲). از نظر انظمامی‌نیز گفتمان‌ها از رهگذر بازنمایی مثبت خود و بازنمایی منفی دیگری هویت یابی می‌کنند و بر ذهنیت سوژه‌ها نیز اثر می‌گذارند.

زیست جهان ما از میدان‌های مختلف از جمله میدان اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، فکری و میدان رسانه ای تشکیل شده است. میدان در حقیقت عرصه ای از سلطه و تضاد است که در آن مبارزه ای نمادین و جمعی و استراتژیهای فردی جاری است. عاملین، جماعت‌ها، گروهها و… در جهت اعمال طبقه بندی مشخص خود به عنوان طبقه بندی مشروع در میدان مبارزه می‌کنند(خوش آمدی، ۱۳۸۸: ۱۶۴). زبان در همه این میدان‌ها در تولید سرمایه نمادین، طبقه بندی، بازتولید روابط قدرت و سرمایه گفتمانی نقشی تعیین کننده دارد.

روشنفکران ایرانی که در حوزه هویت، ملی گرایی و زبان کار کرده اند، همواره به نقش و اهمیت زبان(زبان فارسی) در هویت ملی تأکید کرده اند و زبان فارسی را عامل اصلی تداوم فرهنگ ایرانی دانسته اند؛ اما آنگاه که در مورد زبان اقوام دیگر ایران سخن می‌گویند، زبان را تنها یک وسیله ارتباطی می‌دانند و وانمود می‌کنند می‌کنند که زبان فارسی هم نقش یک ایزار ارتباطی جهت تعامل مردم ایران با هم را ایفا می‌کند. اما آنها بهتر از هر کسی می‌دانند که زبان هیچ وقت فقط یک وسیله ارتباطی نیست و عامل ایجاد و حفظ هویت است. بنابراین آنها که زبان مادری یک مردم را ممنوع می‌کنند در واقع کمر به نابودی فرهنگ و هویت آن قوم بسته اند.

زبان مهمترین، گسترده ترین و عمیق ترین سنگر مبارزاتی هویت قومی‌و به اصطلاح کاستلز به مثابه «هویت مقاومت» است. آلفونس دوده( ۱۸۴۰-۱۸۹۷) نویسنده توانای فرانسوی که عاشق زبان مادری اش یعنی فرانسوی بود، تحت تأثیر تجربه اشغال فرانسه توسط آلمانی‌ها و ممنوعیت زبان فرانسوی، حفظ زبان در بدترین شرایط اسارت، انقیاد و سرکوب را کلید گشایش و رهایی یک ملت می‌دانست.کریستف اگوتا نویسنده شهیر مجاری نیز که بر اثر اشغال کشورش توسط شوروی به سوئیس پناهنده شد بشدت به زبان مادری خود یعنی« مجاری» دلبستگی داشت بطوریکه هر زبان دیگری را زبان خصم می‌داند.او در رمان کوتاه و پر از احساس «زبان مادری» جایگاه رفیع و مهم زبان مادری را نشان می‌دهد و پیامدهای سخت و جانکاه ممنوعیت نوشتن به زبان مادری را به مثابه تبعید فرهنگی بیان می‌کند(کریستف،۱۳۸۶).


ناسیونالیسم ایرانی و هویت اقوام غیر فارس

مفهوم ملت بطور مستقیم با مفهوم نوسازی[۳] ارتباط دارد(مرتضویان، ۱۳۷۴ :۳۷).دستیابی به زندگی بهتر، رفاه و توسعه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی از آرمانهای مدرنیزاسیون بود؛ برای فائق آمدن بر عقب ماندگی‌ها و پیش بردن طرح نوسازی، ورود یک دولت متمرکز قوی ضروری به نظر می‌رسید؛ این دولت در کشورهای خاورمیانه شکلی اقتدارگرایانه و ملی گرایانه پیدا کرد. دولت مدرن در ایران که موسوم به دولت- ملت[۴] است و در فرم حکومت پهلوی نمود یافت مانند بسیاری از دولتهای دیگر بویژه در منطقه خاورمیانه مانند عراق، سوریه و ترکیه، دولتی مبتنی بر یک قومیت بود و به همین اعتبار باید آنها را دولت-قومیت[۵] نامید.

دولت‌های مدرن، دولت‌هایی که بر بنیان وحدت و هویت ملی بنا یافته اند، به گونه ای تناقض گونه با مشکل هویت ملی دست به گریبانند. این مشکل به درجات متفاوتی در بسیاری از آنها وجود دارد. فرض اولیه دولت‌های ملی برخورداری از تجانس و انسجام بر بنیان هویت و ویژگیهای فرهنگی مشترک بود؛ که این فرض در عمل چندان تحقق نیافته است. در درون مرزهای ملی کشورها، معمولاً گروه‌هایی با ویژگیهای فرهنگی، زبانی، اجتماعی و اقتصادی متفاوت زندگی می‌کنند، این امر دولت‌های ملی را متوجه موضوع هویت ملی ساخته است تا بتوانند انسجامی‌در حد توان و ظرفیت دولت‌های خود به وجود آورند(مرشدی زاده، ۱۳۸۹ :۱۸۵). تفکر مدرن با یکسان سازی، استاندارد سازی و تمرکزگرایی سعی در انکار تمایزات دارد؛ در همین رابطه دولت مدرن سیاست تک زبانی و همانندسازی فرهنگی را از پروژه‌های خود می‌داند و تنوع قومی‌و زبانی را برنمی‌تابد و تمایز و هویت قومی‌را به نفع هویت ملی تضعیف می‌کند و هویت قومی‌را مسئله ای ضد مدرن و یا دست کم پیشا مدرن قلمداد می‌کند.

مساله ی هویت ملی ایرانی که به خوبی در گفتمان هویت ملی صورت بندی شده، محوری ترین گفتمان در سده ی اخیر بوده است. از این رو، گفتمان هویت ملی به گفتمان حاکم( هژمونیک) در سده ی اخیر تبدیل شده است(کوثری و حبیبی،۱۳۸۸: ۷۳). از این رو همه کسانی که در ساخت دولت مدرن بر سیاست تک زبانی تأکید کرده اند، اعم از دولتمردان، حاکمان و سیاسیون و همچنین روشنفکران و اهل علم، همگی بر اهمیت زبان و پیوند ناگسستنی آن با هویت و بر پیوند ناگسستنی زبان با هویت و روح ملی، اشراف تمام دارند ؛ اما از آنجا که گروه اول رویکردی امنیتی به زبان اقوام داشته اند و گروه دوم رویکردی ملی گرایانه، فقط در پی تسلط بخشیدن زبان خود بر زبان‌های دیگر و کمرنگ و محو کردن زبان اقوام غیر حاکم بوده اند.

گفتار ایرانیت قومیت گرا تاکید بسیاری بر زبان «پارسی سره» به عنوان معیار تشخیص خویش از «غیر» دارد. جلال الدین میرزای قاجاری با نگارش نامه ی خسروان در این راه گام زد. سرانجام، گفتار ایرانیت سکولار و باستان گرا است که بیش از هر چیز مبنای هویت ملی را، در عصر باستان بازمی‌شناسد. میرزا فتحعلی آخوندزاده بیش از هر کس دیگری قرائت و فهم از هویت ملی را بر اساس ایران باستان بنا می‌نهد. وی تاکید بسیاری بر زبان، خط تاریخ و ترقی داشت. آخوند زاده با اطلاق عنوان «بهشت طلایی» ( اکبری، ۱۳۸۴: ۶۸) به دوران پیش از اسلام و ترسیم مرزهای این بهشت از آسیای میانه تا خلیج فارس و از رود سند تا استانبول فعلی، شاید پدر ناسیونالیسم تعدی گرا و پان ایرانیست باشد. وی به شدت ضد عربی( وبه تعبیری ضد اسلامی) و از دیگر سوی کاملاَ غرب گرا و طرفدار پیروی از « ممالک راقیه ی فرهنگ» است(کوثری و حبیبی، ۱۳۸۸: ۷۶). به زعم اکبری «بی گمان قرائت ویژه ی آخوند زاده ازهویت ملی ایران، تاثیر شگرفی بر روشنفکران ایرانی در دهه‌های بعد داشت» (همان،۶۶). در این فضا، رضاخان با به قدرت رسیدن و ایجاد دولت مطلقه ی مدرن در پی ساختن گفتمان هویت ملی ای بر آمد که اکبری آن را «گفتار هویت ایرانی» متجدد می‌نامد. این گفتمان تا حدود بسیاری اجرا و عملی ساختن همان رویای آخوندزاده و میرزا آقاخان کرمانی بود. «رؤیایی» که بر بنیان عظمت ایران باستان، طرد و عناد با سویه‌های دینی و مذهبی فرهنگ و هویت گروه‌های مختلف در ایران و تمایل و علاقه به غرب بنا شده بود. این گفتمان با ارائه قرائتی انحصاری و توتالیتر(تمامیت خواه) تمامی‌هویت‌های فرهنگی و قومی‌غیر فارس را نیز انکار کرد و در کنار سرکوب گفتمان‌های دینی به سرکوب گفتمان‌های فرهنگی غیر فارس نیز همت گماشت. نابودی تمام انواع اقتدار محلی از خوزستان( عربستان آن زمان) و کردستان تا بلوچستان و تحمیل، همگانی و سراسری ساختن زبان فارسی از جمله استراتژی‌های فرهنگی و قومی‌گفتمان هویت ملی پهلوی اول بود. گروه‌های ملی و قومی‌همه پس از سقوط رضاخان سر برآوردند و با طرح مطالبات فرهنگی و قومی‌نشان دادند که همچنان زنده و پابرجا هستند(کوثری و حبیبی، ۱۳۸۸: ۷۶).

با تأسی از ابراهیم توفیق(۱۳۸۸) باید اشاره کرد که، ملی گرایی حاکم بر گفتمان مشروطه با برداشتی دلبخواهانه، ذات گرایانه و ملی گرایانه از تاریخ و هویت ایران بر ناب سازی هویتی(حذف عناصر سامی‌و تورانی)، باستان گرایی و زبان فارسی تاکید و رفع و غلبه بر عقب ماندگی و دستیابی به پیشرفت را مستلزم استقرار دولت ملی مقتدر می‌دانست که پروژه مدرن سازی و ملت سازی را رهبری کند. در همین راستا دولت رضا شاه که برآمده از چنین گفتمانی بود با زدودن مؤلفه‌های سنتی فرهنگ ایران، سیاست یکسان سازی و تمرکزگرایی را در دستور کار قرار داد؛ که نفی هویت و زبان‌های اقوام از تبعات این نگاه ایدئولوژیکی است. برای اجرای این سیاست‌های قومی‌و تحکیم هژمونی خود از انواع شیوه‌های ادغام و همانندسازی، حذف و پیراستن، سرکوب، گفتمان سازی، اعمال ایدئولوژی و قانونگزاری استفاده کرده است.

رضا شاه متأثر از ناسیونالیسم کلاسیک که مبتنی بر ساخت و تشکیل دولت بر مبنای یک ملت است، ایدئولوژی ناسیونالیستی ای را در تار و پود فرهنگ، تاریخ و قوانین کشور ایران قرار داد، که با تاریخ سازی، برجسته ساختن شخصیت‌های تاریخ(بویژه ایران باستان بویژه هخامنشیان و حذف و نادیده گرفتن امپراتوری مادها) و تکیه انحصاری بر زبان و هویت فارسی، باعث ایجاد رویه‌های سیستماتیک ستم ملی بر ملت‌های غیر فارس شد. ایدئولوژی ناسیونالیستی در کشورهای چند ملیتی چون بر پایه رسمیت یخشیدن، برجسته ساختن و قدرت بخشیدن به یک قوم و نادیده گرفتن، به حاشیه راندن، تحمیل زندگی در سایه و بی قدرت ساختن سایر اقوام است؛ باعث از درون تهی و بی معنا ساختن هویت و فرهنگ ملت‌ها و اقوام غیر حاکم می‌شود. این به ایجاد نوعی رابطه پدرسالارانه می‌انجامد که اقوام غیر حاکم را در کودکی و عدم بلوغ باقی می‌گذارد و اراده و شجاعت بودن و شدن را از آنها می‌گیرد(حقمرادی،۱۳۹۲: ۲۳۲).

اتفاق جدیدی که در تاریخ ایران از زمان رضاه شاه به بعد در رابطه با اقوام در ایران(در ترکیه بعد از مصطفی کمال آتاتورک و عراق بعد از پیدایش یعث) افتاد، و در تاریخ پیش از آن علی رغم کشاکش‌ها و جنگ‌های خونین ناشناخته و بی سابقه است؛ این است که پیاده سازی این نوع ناسیونالیسم و دولت مبتنی بر آن، باعث پیدایش شکل‌های جدید سلطه و استیلا می‌شود که مبتنی بر هژمونی و ایدئولوژی است که هویت دیگری و فرهنگ و زبان آنها را نشانه می‌گیرد و تضادها، تبعیض‌ها و ستم‌های بعدی را به دنبال دارد که به جنگ و حذف فیزیکی نیز مشروعیت می‌بخشد(حقمرادی، ۲۳۲). ایران در زمان رضا شاه سیاست ادغام را در پیش گرفت که در نهایت شکل سرکوبگرانه ای به خود گرفت. در ترکیه نیز سیاست نفی و انکار هویت و زبان کردی بشدت در دستور کار قرار گرفت.

تلاش برای نابودی گروه‌های فرهنگی، قومی‌و زبانی غیر فارس به رغم همه ی تلاش‌های دولت پهلوی اول(و بعد‌ها پهلوی دوم) شکست خورد. «گفتار هویت ایرانی متجدد با تکیه بر ماشین قدرت دولتی، موفقیت‌هایی را به دست آورد؛ لیکن در عمل موفق به اضمحلال کانون زبانی نشد. زیرا، وجود حوزه‌های زبانی ساکنان ایران واقعیتی غیر قابل انکار بود… همان طور در واقعیت خارجی نیز سیاست زبانی دولت مطلقه نیز به روشنی دیده می‌شود. زیرا، در همان زمان و سالها پس از آن، گروه‌های زبانی به حیات خود ادامه دادند و گفتار زبان فارسی – زبان ایرانی موفقیت چشمگیری به دست نیاورد»(اکبری، ۱۳۸۴ :۲۹۲). این پروژه و گفتمان به علت ادعای مالکیت معیارها و ملاک‌های حقیقی ایرانی، یک گفتمان « ایدئولوژیک» است. اکبری بر اهمیت بررسی قدرت سیاسی و تاریخ دولت- ملت در ایران تاکید می‌ورزد و شناخت هویت در ایران را با توجه به این عامل قابل فهم می‌داند. وی در پایان عنوان می‌کند که «با این حال، باید اذعان کرد که پروژه ی هویت سازی ملی ایرانی متجدد و گفتار آن در دوره ی پهلوی زاده شد، ولی به پایان نرسید و هم اینک نیز به عنوان پروژه ای ناتمام، بخشی از تاریخ هویت سازی ایران معاصر به حساب می‌آید» (همان:۲۹۴).

«صنعت یکسان سازی، وظیفه امحای تفاوت‌های زبانی، نژادی، قومی‌و فرهنگی و جایگزین کردن زبان، فرهنگ، ادبیات، هنر، قومیت و نژاد مشترک و واحد را برعهده داشت… در پروژه ی هویت سازی ملی تجدد گرایان، زبان فارسی رکن اصلی ملیت را تشکیل می‌داد»(اکبری۱۳۸۴: ۲۵۰). بروجردی (۱۳۸۴: ۷۵) نیز بر این گرایش صحه می‌گذارد و بر آن است که جز کسانی چون مهرداد بهار که نقش فرهنگ اساطیری(اساطیر فارسی) را برجسته می‌سازند، رویکرد غالب متفکران و نویسندگان ، تاکید بر زبان ( فارسی) است. از این رو، وی نیز همنوا با جریان غالب فکری، از زبان فارسی به عنوان مولفه ی قوام بخش هویت ایرانی یاد می‌کند و برتری آن را به دلیل « ویژگی‌های ذاتی» این زبان، که سبب « برتری طبیعی» آن در سرزمین ایران شده است، می‌داند. بروجردی مخالف آن است که رسمی‌بودن و تفوق این زبان ، ناشی از قدرت سیاسی و پروژه ی هویت ملی سازی دولت مطلقه مدرن در ایران است و این مساله را خطری برای همبستگی ملی می‌داند: « به هر حال اگر به روال گذشته، تمام تاکید بر « زبان فارسی« باشد و به خواسته‌ها و گلایه‌های اقلیت‌هایی که در این جامعه زندگی می‌کنند، توجه نشود و از منظر گرایش‌های ناسیونالیستی تاریخ را بنگریم، وفاق اجتماعی دچار چالش خواهد شد و اگر بخواهیم از این فشار شانه خالی کنیم و به طور جدی به این مساله نپردازیم، در آینده با مشکلات بسیاری روبرو خواهیم بود»( بروجردی:۷۷).

بر خلاف این روایت‌های«پاک و تمییز» از روابط گفتمان‌های مختلف ملی و قومی‌در ایران، مقصودی(۱۳۸۰: ۴۳۳) در ” تحولات قومی‌در ایران”، بررسی تاریخی و جامعی را از بحران‌های هویتی در تاریخ ایران آورده است. مقصودی ضمن اذعان به وجود تکثر و تنوع هویتی(با واژگان وی، قومی) در ایران، برخلاف حکایت دوستی و همبستگی و روابط مسالمت آمیز، مناقشات قومی‌در مناطق آذربایجان، خوزستان، کردستان، ترکمن صحرا و بلوچستان را در دوره‌های مختلف مورد بررسی قرار می‌دهد. وی ضمن نقد کسانی چون احمدی(بدون نام بردن از وی) وجود تکثر قومی‌را در ایران غیر قابل انکار می‌داند و «افسانه» خواندن آن را برنمی‌تابد(کوثری و حبیبی،۳۸۸ :۸۲ ).بدین سان مقصودی با اذعان به حضور منابع و سرچشمه‌های بحران هویتی در ایران معتقد به راهکارهایی است که با پرداخت امتیازاتی«معقول» و برآورده ساختن خواسته‌هایی «قابل انجام« وکاستن از ذهنیت منفی نسبت به عملکرد «دیگر گروههای قومی‌و حکومت مرکزی» وضعیت و ساخت بحران زای دولت- ملت ایرانی و هویت ملی برآمده از آن«همچنان حفظ» شود. حفظ وضعیت و هژمونی حاکم بر »اقوام غیر فارس« و جلوگیری از واسازی شاکله ی هویت ملی در کانون مورد پیشنهاد مقصودی برای برای نظام سیاسی است(همان:۸۴-۸۵). قمری و حسن زاده نیز حفظ و تقویت هویت ملی را مستلزم اتخاذ سیاست وحدت زبانی و فرهنگی میدانند(قمری و حسن زاده، ۱۳۸۹).مسکوب نیز(مسکوب:۱۳۷۷، ۴۴) به نقش عمده زبان در هویت ملی تأکید می‌کند و می‌گوید: ایرانیت، هویت و حس ملی ایرانی بر دو شالوده و دو ستون عمده استوار است؛ زبان و تاریخ(قمری و حسن زاده،۱۳۸۹: ۱۵۹).درباره نقش زبان ملی در هویت ملی، همین بس که مشکل می‌توان تصور کرد که شخصی ادعای ایرانی بودن داشته باشد و زبان فارسی نداند(همان، ۱۶۱). با این ادعای مسکوب بخش زیادی از جمعیت ایران، ایرانی محسوب نمی‌شوند

افرادی مانند ابراهیم توفیق(۱۳۸۸) و سید جواد طباطبایی(۱۳۸۰) به دلیل اینکه ایران را کشوری با ساخت امپراتوری می‌دانند، معتقدند هویت امپراتوری، وحدت در عین کثرت است؛ یعنی در عین حفظ وحدت، تکثر زبانی و دینی پذیرفته می‌شود. با وجود اینکه با این نظر موافق نیستم اما در هر صورت دولت مدرن جهت ایجاد وحدت، علیه کثرت به نبرد پرداخت. دولت مدرن با توسل به ابزارها و نهادههایی مانند بروکراسی، دستگاههای ایدئولوژیک مانندآموزش و پرورش، آموزش عالی، رسانه‌ها، قانون، صنعت فرهنگ به مثابه ابزارهای دولت مدرن، سوژه سازی از بالا را در برنامه‌ها و سیاست‌های فرهنگی، آموزشی، رسانه ای و تبلیغات قرار داد و در همین چارچوب با رسمیت بخشیدن به بسیاری ازامور از جمله زبان فارسی دست به ارائه فرهنگ رسمی‌و قرائت رسمی‌از تاریخ و هویت زد. اما به دلیل وجود همین کثرت گرایی در جامعه، توسط هویت‌های مقاومت، به قول توفیق(۱۳۸۸)استراتژیهای سوژه گریزی از پایین به شیوه‌های مختلف اجرا می‌شود.

سید محمد رضایی در مقاله ای با عنوان «گفتمانهای هویتی در ایران معاصر» معتقد است که حفظ و صیانت از هویت ملی لزوماً به وحدت فرهنگی و زبانی نیاز دارد. وی با حمایت از سیاست و ایدئولوژی تک زبانی، تکثرگرایی را در این حوزه مردود می‌شمارد( رضایی:۱۳۸۴). گودرزی معتقد است خاستگاه زبان و گویش‌های مادری در ایران صرف نظر از سیر تاریخی و انشعابات و همچنین جغرافیای نفوذ آن، زبان فارسی دری است؛ زیرا بیشترین آثار مکتوب را داراست و محور هویت فرهنگی ایرانیان است(گودرزی، ۱۳۸۴). این سخن و گفتارهای مشابه متأسفانه علی رغم اینکه هیچ پشتوانه علمی‌و پژوهشی ندارد، بصورت یک اصل بدیهی و حقیقت مسلم(یا به قول رولان بارت اسطوره) از زبان و قلم عالمان و سیاسیون ملی گرا، بطور مداوم تکرار می‌شود تا گواهی بر رسوخ ناسیونالیسم در اندیشه ایرانی و اظهارات وگزاره‌های به ظاهر علمی‌آنها باشد.

با این حال بسیاری از صاحب نظران علوم اجتماعی و علوم سیاسی معتقدند هویت ملی ایرانی دچار بحران است، کثرت مقاله‌ها و کتاب‌هایی که در این زمینه نوشته شده است دلیلی بر این مدعاست.این بحث درایران در واقع ناظر به دو پدیده است: ۱- احیاء و خیزش هویت‌های قومی‌که توسط دولت- ملت‌ها یا به عبارت دیگر دولت‌های مدرن سرکوب و تضعیف شده بودند. ۲- روندهای جهانی شدن و انقلاب اطلاعات و جهان رسانه ای که خود به ظهور و از انزوا خارج شدن هویت‌های حاشیه ای و سرکوب شده مانند هویت‌های قومی‌منجر شده است. سوال بحران هویت ملی در ایران، سوال و مسئله قدرت و حوزه سیاسی است. چرا که با وجودی که هویت‌های قومی‌به دلیل اعمال فشارها و محرومیت و محدودیت‌ها از جانب دولت‌ها و هویت و فرهنگ غالب و در اختیار نداشتن امکانات و شرایط لازم برای بیان و صیانت از خود در معرض نابودی هستند و در عین حال سویه دیگر جهانی شدن مانند مصرف گرایی، فرهنگ توده ای (که سازگار با هویت ملی غالب در تضعیف هویت‌های قومی‌است) و امپریالیسم رسانه ای تهدید جدی تری برای هویت‌های قومی‌است اما کسی قومیت‌ها را در بحران ندیده و مسئله ای به نام بحران هویت قومی‌مطرح نشده است.

روشنفکران ایرانی تحت تأثیر ملی گرایی، سعی در ارائه روایتی یکدست، متداوم و ازلی از هویت ایرانی دارند. به همین منظور علی رغم تسلط طولانی یونیانیان، اعراب، مغولان و ترکان بر ایران و فرمانروایی آنان، معتقد به حفظ و تداوم هویت ایرانی از ایران باستان تاکنون هستند و در همین راستا زبان فارسی را زبان ایران باستان می‌دانند که از ساسانیان به بعد از اسلام منتقل شده است .برای نمونه آشوری معتقد است« فارسی مدرن، با برآمدن اسلام در ایران و فروپاشی امپراتوری ایرانی پیش از اسلام از درون فارسی میانه سر برآورد»(آشوری ،۱۳۸۷ : ۹۶). محمد یعقوب یسنا در نقد این باور می‌گوید: مراد از فارسی میانه در اینجا، زبان پهلوی ساسانی است و امپراتوری ایرانی هم، امپراتوری ساسانیان می‌باشد. اما امروز، اصطلاح‌های ساخته شده فارسی باستان و فارسی میانه و فارسی نو یا مدرن، اعتبار علمی‌و تاریخی اش را از دست داده است. تنها ایرانیان (ملی گرا) و نژادپرست‌های دانشمند نما، به این تقسیم بندی، تاکید می‌کنند. در برابر، دانشمندان ایرانی، که واقعیت و ایدئولوژی را از هم جدا می‌پندارند؛ به این باور نیستند که زبان فارسی، برآمده از درون پهلوی ساسانی باشد، یا پهلوی ساسانی فارسی میانه باشد و زبان هخامنشیان فارسی باستان! در حالی که همزمان با پهلوی ساسانی چندین زبان پر قوت دیگر، از زبان‌های دوره میانه ایرانی(ایریانی)، از جمله تخاری- بلخی در شرق، بوده است. حتا زبان فارسی یا دری یا هم فارسی دری، به عنوان یک گویش، با تاثیرپذیری از زبان‌های دوره میانه ایرانی شرقی، همزمان با اواخر حکومت ساسانی و همزمان با زبان پهلوی ساسانی، یعنی یک الی یک ونیم قرن پیش از هجری، در خراسان وجود داشته است. بنابراین، این اشتباه خواهد بود که بگوییم، زبان فارسی، به طور کامل، شکل تحول یافته پهلوی ساسانی است. در حالی که تا قرن چهار- پنج هجری، متنی به زبان فارسی، در ایران نداریم، اما در خراسان(افغانستان امروز) و تاجکستان، نثر وشعر به این زبان داریم، تاریخ بلعمی‌و شاهنامه منصوری به این زبان نوشته شده است(یسنا، ۱۳۸۸). همچنین پیدا شدن شعری منسوب به پیر شالیار زرتشتی بر روی قطعه پوستی که در خصوص حمله اعراب در صدر اسلام به کردستان است(مردوخ کردستانی،۱۳۵۲) نشانگر پر توان بودن زبان کردی و کتابت با آن در دوره ای است که هیچ اثری به زبان فارسی موجود نیست و در دوره‌های بعد دفاتر آیین یاری به زبان کردی و به صورت نظم سروده شد. بنابراین تحولات دینی و سیاسی مهمترین عامل نفوذ و گستره زبانی و تسلط آن است.

تفکر و سیاست خودمحوری و قوم مداری در محتواهای آموزشی مدارس نیز بطور آشکاری رسوخ کرده است.به همین دلیل مجد فر(۱۳۹۱)در نقد شعر «ای زبان مادری» سروده غلامعلی حداد عادل در صفحة ۲۶ کتاب جدیدالتألیف فارسی سال ششم ابتدایی که از اول مهرماه ۱۳۹۱ در دبستان‌های کشور تدریس می‌شود، می‌گوید: «یکی پیدا شده است که به من تبریزی ترک‌زبان می‌گوید: «ای بابا! تو اشتباه می‌کنی. زبان مادری‌ات فارسی است و تو هم مانند کابلی‌ها، تهرانی‌ها، بخارایی‌ها و خجندی‌ها باید به این زبان مادری که از نیاکانت به تو رسیده است، افتخار کنی.» ۱ ط درست ۸ صفحة بعد (صفحة ۳۴) در درس «دوستان همدل» که برگرفته و تلخیص‌شده از داستان دوچرخه، نوشتة رضا رهگذر است، باز شاهد این هستیم که در پایان داستان به دانش‌آموزان یک کلاس در تبریز که همگی با هم ترکی صحبت می‌کنند، به دلیل آن‌که دو دانش‌آموز فارس‌زبان منتقل‌شده از شیراز هم در کنار آنان حضور دارند و به خاطر ترکی صحبت کردن بچه‌ها، آن دو از مدرسه گریخته‌اند، توصیه می‌شود که با هم و نیز با آن دو شیرازی، فارسی صحبت کنند تا همدلی ایجاد شود!(همان). این پیشنهاد در ذات خود می‌تواند به تمام شهر تبریز هم گسترش پیدا کند تا بدین گونه همدلی کامل ایجاد شود. این درس واقعاً تعبیر و تفسیر بسیار بدیع، شگفت و در عین حال شوونیستی از همدلی است. چرا که همه را فدای یک نفر می‌کند چون از قوم و زبان برتر آمده است. آیا همدلی واقعی نمی‌تواند با یادگیری زبان ترکی توسط آن دانش آموز صورت گیرد تا بدین گونه دانش آموزان یاد بگیرند احترام به دیگری و برابری، ارزشهایی والاتر از ملیت و قومیت است. در زمان رضا شاه در یک برداشت و چرخش ترک‌ها را آذری خواندند و اکنون نوبت آن است که در یک چرخش د یگر آنها را فارس بدانند.

اکثریت اعضاء فرهنگستان زبان و ادب فارسی با مخالفت با موضوع آموزش به زبان مادری به وسیله آموزش و پرورش در استانها که اخیرا از سوی دولت اعلام شده است، این مسئله را تهدیدی جدی برای زبان فارسی و یک توطئه برای کمرنگ کردن این زبان عنوان کردند. این که طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی‌ایران، مردم بتوانند ادبیات و زبان مادری شان را در مدارس فراگیرند، چرا باید توطئه محسوب شود؟! این افراد ضمن اصرار به سیاسی، تبلیغاتی و احساسی‌کردن فضای بحث، کمتر توجهی به دانش و تجربه دیگر ملل و اقوام در این مسیر کرده‌اند. ایران اولین و تنها کشوری نیست که فرهنگ‌ها، اقوام و زبان‌های مختلفی را در داخل یک قلمرو مشترک سیاسی و ملی گرد هم آورده است.




 
 

Comments


bottom of page