تحقیر کودکان غیرفارس و ترک تحصیل!
- endofmonolingualis
- May 7, 2021
- 2 min read
همین چندسال پیش بود که یک دانش آموز روستایی در مقابل دوربین معلم در پاسخ به سوال پرسیده شده! که چرا سقف خانه ها را در شمال شیبدار میسازند، در پی یافتن پاسخی برای سوال بود و دائم میگفت: شیب! بام؟ آن روزها خیلی ها آن خندیدند. خنده هائی که با چاشنی تمسخر همراه بود.
همه ما خندیدیم؛ به کودک درون یک ویدئو. به کودکی که روبروی معلم ایستاده، ساده، روستایی و با نگاهِ روشن بیتکلف. به کودکی که به خاطر عدم تسلط به زبان فارسی، از فهم سوال معلم ناتوان بود و با دستپاچگی دائم تکرار می کرد شیب؟بام؟ معلم با لهجه روان و سلیس از کودک که انگار دانشآموز کلاس سوم ابتدایی است سوال میکند. سوال از درس «سفر خانواده آقای هاشمی است»؛ همان جا که به شمال رسیدهاند. معلم میپرسد: «چرا بام خانههای شمالی را شیبدار میسازند؟». کودک گوش تیز میکند و ولوله دستهایش در قلقله اضطراب مینشیند. به خودش پیچ و تاب میدهد و کلمات و جملههایی غریب را جفت و جور میکند تا جوابی داده باشد و خودش را از معرکه فشار و نگرانی برهاند.
چرا این کودک در پاسخ به این سوالها درگیر این اضطراب شد؟ اشکال کار کجاست؟ در حقیقت به چه کسی و یا به چه چیزی باید خندید یا گریست؟ آیا اشکال اصلی تفاوت زبان آموزشی در مدارس با زبان دانش آموزان نیست؟
مادر بیژن میگوید: «از موقعی که این اتفاق افتاده مدام به ما گیر میدهد. اول گفت باید از روستای خودمان برویم. روستای اشکورسپارده بودیم. مجبورمان کرد بیاییم زنگیشا محله. حالا یک سال است که پایش را کرده توی یک کفش که نمیخواهم بروم مدرسه. خلاصه ترک تحصیل کرده. حالا هم گیر داده که باید اسمم را عوض کنید.»
بیژن نمیخندد. به زحمت لبها را باز میکند تا به شوخیها واکنش نشان دهد. یک نوع جدیت منقبض شده دارد: «بچهها توی آن روستا مدام مسخرهام میکردند. هی میگفتند شیب، بام، نمیدانم. میگفتند که من خنگم. اینجا هم که آمدیم همینطور سر به سرم میگذاشتند. شما باشید تحمل میکنید؟ نه نمیکنید؛ هیچکس تحمل مسخره شدن ندارد. من هم گفتم که دوست ندارم مدرسه بروم. میروم سر کار».
بیژن میگوید: «کارنامههایم هست، هر که میخواهد بیاید نگاه کند، بیشتر نمرههایم بیست بود». بیژن حالا بلندتر حرف میزند: «من شاگرد اول کلاس بودم توی همان سال، یعنی کلاس سوم ابتدایی معدلم بیست بود. خود آقا شفیع میدانست، اما یک طوری شد که همه فکر میکنند من خنگم. من خیلی هم باهوش بودم.» میگوید: «به هیچ وجه. الان از روی درس و مدرسه افتادم. دارم میروم سرکار و حوصله مدرسه رفتن را هم ندارم.»
بیژن و هزاران بیژن دیگر، قربانیان سیستم آموزش تک زبانه هستند. به امید پایان تک زبانی در کشور چندزبانه ایران!

Comments