واژهی قومکشی (Ethnocide) به وسیلهی مردمشناسی به نام روبر ژولن (Robert Jaulin) در سالهای دههی 1970 جا افتاد و به مجموعهی روشهایی اطلاق گردید که هدف آنها از میان بردن فرهنگ یک قوم و جایگزینی آن با فرهنگی دیگر است (برتون، 1380: 189). قومکشی یکی از پیامدهای فرهنگپذیری با نقشه «یا تحمیل فرهنگی» است که در اثر آن به مرور زمان هویت و قومیت گروه اجتماعی از بین میرود و جای خود را به مجموعهای از ظواهر سطحی فرهنگی میدهد.
در روند قومکشی، فرهنگی که جایگزین میشود عموماً فرهنگ فاتحان یا استعمارگران یا فرهنگ قویتر ملی است. به این ترتیب با کامل شدن فرایند فرهنگ زدایی (Deculturation) از یک قوم در نهایت آن قوم به مثابه یک گروه متمایز از سایر اقوام از میان میرود. زیرا به ناچار در مجموعه بزرگتری ادغام میشود. برای نمونه این همان فرایندی بود که در مورد سرخ پوستان امریکا اتفاق افتاد. این جمعیت پس از آنکه از نهادها، ادیان و زبانهای خود محروم شدند، به شدت تحت استثمار اقتصادی قرار گرفتند و تا اندازه زیادی نیز به وسیله ازدواجهای بین قومی در گروههای دیگر ادغام شدند.
زبانکشی (Linguicide) یکی از اشکال قومکشی است که به از میان بردن زبان یک جمعیت خاص محدود میشود. گاه دیده میشود که دولتهای مدرن به جای استفاده از روشهای سرکوبگرانه (نظیر ممنوعیتها و مجازاتها و غیره) که ممکن است به عنوان مخالفت با حقوق بشر مورد انتقاد قرار بگیرند. دست به آموزش اجباری یک زبان دیگر به جز زبان قومی که بالطبع (زبان رسمی دولت است) میزنند. به این ترتیب این امر نوعی سیاست توسعه فرهنگی به حساب خواهد آمد. نتایج آموزش اجباری میتواند به شکلی یکسان به جمعیتهای بومی، اقوام بدون دولت یا اقلیتهای مرزی و همچنین به مهاجران برسد و زبانهای بومی آنها را تضعیف کند (برتون، 1380: 189).

Comments