فارس گرائی، تهدید ملی!
- endofmonolingualis
- Sep 12, 2021
- 6 min read
همانطور که اگر یک کشور منابع اقتصادی متنوعتری داشته باشد پایداری اقتصادی بالایی دارد، کشوری که تنوع قومی و مذهبی و فرهنگی دارد هم در درازمدت از مزایای این تنوع بهرهمند میشود. بحرانی که در ایران با آن مواجه هستیم تکمنبعبودن اقتصاد است. همه زندگی ما وابسته به قیمت و درآمد نفت است. بیماری هلندی، تورم مزمن، رانتخواری و انواع فساد، همه محصولات این اقتصاد تکمحصولی هستند. برای رهایی از بیماری هلندی و فساد و رانت، راهی نداریم جز آنکه نفت را از سبد درآمدهای دولت حذف کنیم و اقتصادمان را بر مبنای تواناییهای علمی و تولیدی و نوآفرینانه مردم این کشور بنا کنیم. تنوع فرهنگی، تنوع زبانها، تنوع اقوام، تنوع آدابورسوم، تنوع موسیقی و رقص ایرانی همه اینها سرمایه هستند. اما متأسفانه همانطور که اکنون ما در اقتصاد بر نفت متمرکز شدهایم و همه ساختار بودجه دولت و اقتصاد ملی را بر نفت بنا کردهایم، در فرهنگ هم تنها بر داراییهای فرهنگی که مرتبط با فارسهاست تمرکز کردهایم. زبان، پوشش، گویش، خورش و منش فارسها را معیار قرار دادهایم و تمامی داراییهای دیگر ایران که متعلق به انواع اقوام ایرانی است را کتمان کردهایم. در مقایسه با جمعیت اقوام ما، چند ساعت موسیقیهای قومی در صداوسیما پخش میشود؟ کدام شاعر ترک، شاعر عرب، شاعر لر، شاعر ترکمن، شاعر کُرد را در رسانههای ملی تکریم کردیم؟ کدامیک از شخصیتهای تاریخی اقوام را به مردم معرفی کردیم؟ کدام لباس و سنت و رسم قومی را بزرگ داشتیم؟
من از نظریه سیستمها برای تبیین بیشتر کمک میگیرم. نظریه سیستمها میگوید سیستمی پایدار است که دو ویژگی کنترلپذیری و انعطافپذیری داشته باشد. اگر این دو ویژگی با هم و متناسب با هم رشد نکنند سیستم بیمار میشود. کودک را در نظر بگیرید. کودک انعطافپذیری بالایی دارد اما کنترلپذیری ندارد. بهتدریج که بزرگ میشود کنترلپذیری او افزایش و از انعطاف پذیریاش کم می شود. در یک مرحله این دو به تناسب میرسند و در پایان با ورود به دوره سالمندی انعطافپذیری و کنترل پذیری هر دو به حداقل میرسند. یک سیستم سالم میزان متعادلی از این دو ویژگی را دارد. حال یک جامعه تکفرهنگی یا تکمنبعی ممکن است مزیت کنترلپذیری را داشته باشد اما خطر عدم انعطافپذیری هم همراه اوست. به عبارت دیگر، جامعهای که همبستگیاش با تکیه بر یک فرهنگ، یک زبان، یک مذهب و یک قوم شکل گرفته است یک جامعه تکفرهنگی است؛شاید در ظاهر منسجم به نظر برسد اما هر لحظه ممکن است از هم پاشیده شود چرا که انسجام آن از نوع شکننده و ایستاست. اما وقتی منابع فرهنگی متعدد باشند به شرط اینکه این منابع به نقاط مشترک و وحدتبخش خود متصل باشند، انسجامی پویا شکل میگیرد که ماحصل آن رواداری و دگرپذیری است که از مقدمات توسعه است. قومیتها، ادبیات قومی، آدابورسوم، پوششهای قومی، زبانهای قومی همه و همه منابع هویت فرهنگی هستند. پس تنوع فرهنگی خودش یک سرمایه امنیتبخش است. در جامعهای که رنگینکمانی از اقوام و مذاهب وجود دارد، تکیه انحصاری بر یک زبان و فرهنگ یک قوم، موجب میشود که منابع متنوع فرهنگی به عوامل تضاد ملی تبدیل شوند؛ یعنی نهتنها نقش سرمایه را بازی نکنند بلکه به تهدید ملی تبدیل شوند.
در پیشگرفتن مسیر انحصار فرهنگی، همانگونه که الان حکومت ما در پیش گرفته است و تنها بر بخشی از منابع فرهنگی فارسها تکیه میکند، خطر دیگری را در پیش دارد و آن این است که عناصر ضد توسعه و تضادآمیز فرهنگهای قومی و مذهبی رشد کرده و به منبعی از اندیشهها و رفتارهای ضد توسعه تبدیل میشوند. در حالیکه اگر رویه چندفرهنگی در پیش گرفته شود، خردهفرهنگها یکدیگر را تکمیل و تصحیح میکنند. بنابراین یکی از معیارهای توسعهخواهبودن حکومت در ایران این است که آیا آگاهانه با مسئله تنوع قومی برخورد میکند و آیا به جای انحصارگری فرهنگی میکوشد بر تنوع فرهنگی تکیه کند یا نه؟
به گمان من یک شاخص خوب که میتواند رشد فرهنگی یک جامعه را منعکس کند و نشان دهد که آیا یک جامعه چندفرهنگی از دادوستد و تعامل فرهنگهای، محلی، قومی و مذهبی خود در مسیر توسعه قرار گرفته است یا آنکه آن تنوع فرهنگی دارد به مسیری ضد توسعه میرود،این است که جامعه و حکومت چگونه با ضعیفترین حلقههای خود رفتار میکنند. زندانیان، اقلیتها، کودکان و حیوانات ضعیفترین گروه های یک جامعه هستند. همانطور که قدرت یک زنجیر به ضعیفترین حلقهاش وابسته است(چون شکنندگی آن حلقه میتواند کل زنجیر را پاره کند)، قدرت فرهنگی و توسعه فرهنگی یک جامعه نیز به برخورد آن جامعه با ضعیفترین حلقههایش بستگی دارد. بنابراین برای فهم حال و روز توسعه یک کشورمیتوان به اوضاع و احوال ضعیفترین حلقههای آن جامعه نگریست.
حق بنیادین اقلیتهای قومی این است که بتواننددر محیط قومی خودشان با زبان مادری سخن بگویند و با زبان مادریشان آموزش ببینند ما این حق را از آنها دریغ کردهایم (و البته میدانیم که این حق هیچ منافاتی با ترویج زبان فارسی بهعنوان زبان رسمی کشور ندارد) و نهایتاً تنها قدرت و حقی که جامعه ما برای حیوانات قائل شده است قدرت و حق فرار است. برآیند میزان توسعهیافتگی ما، میراث فرهنگی توسعهآفرین ما و ارزشهای اخلاقی ما در همین برخورد ما با حلقههای ضعیف جامعه معلوم میشود و نه در تعداد خودروهای آخرینمدل ما یا در تعداد موشکهای بالستیک ما یا در تعداد صندوقهای رأیگیری ما. پذیرش تنوع فرهنگی و تسهیل تعامل فرهنگی در یک جامعه، موجب افزایش رواداری فکری و مدارای رفتاری، موجب پذیرش دیگری و رعایت حق دیگری و نهایتاً موجب کاهش دوگانگیها و تنشها و تنفرهای میان گروههای مختلف مردم میشود. در فقدان این دوگانگیها و تنشها و تنفرهاست که در نهایت حقوق اقلیتها و زندانیان، که معمولاً متعلق به گروههای جمعیتی خاص هستند، رعایت میشود و وقتی جامعهای که در یک دوره بلند، رواداری و مدارای فرهنگی را تمرین کرد آنگاه نسبت به بقیه باشندگان جامعه خویش از جمله کودکان و حیوانات نیز با مدارای بیشتری برخورد میکند.
در واقع ما نیاز به شهروند فضیلتمند داریم. شهروند فضیلتمند همان کسی است که حقوق دیگران را تنها و تنها به این سبب که شهروند این کشورند، تابع قانون این کشورند، انساناند و جاندارند رعایت میکنند نه به این سبب که پیرو فلان مذهبند یا تابع فلان قومند. اما برای ما هنوز حتی خود مفهوم شهروند هم جا نیفتاده است. ما در تعریف خودمان به اینکه شهروند یک جامعه هستیم اشاره نمیکنیم. ما می گوییم اهل فلان شهر یا روستاییم. یا به دینمان اشاره میکنیم که مسلمانم یا شیعه هستم یا سنی هستم یا مسیحی هستم. بدون وجود مفهوم شهروندی سخنگفتن از دموکراسی و آزادی بیهوده است. ما همانطور که در تلاشهایمان بر آزادی و دموکراسی تأکید میکنیم باید برای شهروندی هم کوشش و پایداری کنیم. هر چقدر شهروندان یک جامعه فضیلتمندتر باشند هزینه تأمین آزادی و عدالت هم کمتر میشود. عدالت و آزادی دو آرمانی بودهاند که در طول تاریح بیشترین جنگها را برافروختهاند و بیشترین خونها را ریختهاند. با وجود شهروندان فضیلتمند هزینه رسیدن به این عدالت و آزادی به مراتب کاهش خواهد یافت.
ما باید برای شهروندسازی برنامهریزی و سرمایهگذاری کنیم. تنها با ایجاد حس شهروندی است که دیگرخواهی ایجاد میشود. در غیر این صورت همه، «دیگریِ دیگری» هستند؛ کُردها دیگری ترکها، ترکها دیگری لرها، لرها دیگری اعراب و اعراب دیگری فارسها هستند. این چیزی است که حاکمیت باید آن را در نظر داشته باشد. این درحالی است که در هفتاد سال گذشته خبری از تربیت شهروندی در ایران نبوده است. باید توجه داشته باشیم که سخن گفتن از ملتسازی بدون روح شهروندی بیمعناست. مثل اینکه شما نام خانوادگی افرادی که با هم هیچ نسبت خانوادگی ندارند را در شناسنامههایشان شبیه به هم ثبت کنید. این تغییر نام خانوادگی هیچگاه نمیتواند پیوند عاطفی بین افراد ایجاد کند. در جهان مدرن، ملیت و هویت ملی هم بدون وجود روح شهروندی یک روش انسجامبخش صوری است چراکه شهروندان این احساس را ندارند که با یکدیگر حقوق برابر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی دارند و جامعه از همه آنها حمایت برابر میکند. شاید در گذشته ملتسازی براساس مرز جغرافیا و تاریخ انجام میشد و جواب میداد، اما امروزه این مفهوم شهروندی است که ملت به مفهوم مدرن را شکل میدهد و میتواند بسترساز تحولات توسعهای شود.
شهروندی باید از کودکی از طریق خانواده، نظام تربیتی، و سیاستمداران به افراد آموزش داده شود. ما تا وقتی که لطیفههای قومیتی میسازیم مفهوم شهروندی را درک نکردهایم. پس پیش از سخن گفتن از ملیت ایرانی باید از هویت ایرانی مبتنی بر شهروندی سخن گفت. اگر همه اعضای قومیتها و مذاهب، خود را شهروندان این کشور دانستند و از حقوق برابر برخوردار بودند، آن موقع میتوان از ملیت ایرانی و توسعه ایران سخن گفت.
برگرفته از سخنان دکتر محسن رنانی
تدوین شده توسط پویش فکری توسعه

Comments