بیش از نیمی از جمعیت ایران را اقوامی تشکیل می دهند که زبان مادری آنها زبان فارسی نیست. اما با این وضع، آموزش و پرورش به روش متمرکز و صرفا به زبان فارسی به تدوین کتابهای درسی می پردازد. بنابراین لازم هست آموزش رسمی زبانهای قومی یا همان دوزبانه ها درکنار زبان رسمی(فارسی) در کشور اجرا گردد؛ اجرای چنین امری، پیامدهای مختلفی از جمله پیامدهای اجتماعی را سبب خواهد شد. این مقاله سعی بر این دارد که به این سوال اساسی پاسخ دهد که:"آموزش دوزبانه ها چه پیامدهای اجتماعی در پی خواهد داشت؟"
در جواب به سوال فوق چهار پیامد اجتماعی شناسایی شد که عبارتند از: ایجاد هویت و وحدت ملی؛ رعایت حقوق بشری و شهروندی؛ حفظ میراثهای فرهنگی کشور؛ مقابله با پروژه جهانی شدن فرهنگ. به این معنی که با بهره مندی قومیتها از حق آموزش رسمی به زبان قومی خود اولا وحدت ملی اختیاری نه اجباری در بین قومیتها ایجاد می شود؛ ثانیا قومیتها از حقوق بشری و شهروندی خود بهره مند می شوند؛ ثالثا فرهنگ و زبان اقوام به عنوان ذخایر و سرمایه های ملی حفاظت می گردد؛ رابعا فرهنگ و زبان اقوام سپری در برابر پروژه جهانی شدن فرهنگ و زبان جوامع قدرتمند می شود. بنابراین پیامدهای اجتماعی آموزش دوزبانه ها نه تنها منفی و مخرب نبوده بلکه مثبت و سازنده می باشند.
کلمات کلیدی: پیامد اجتماعی، آموزش، دوزبانه، هویت و وحدت ملی، حقوق بشری و شهروندی، میراثهای فرهنگی، جهانی شدن فرهنگ.
1. مقدمه و بیان مساله تحقیق
زبان پدیده ای اجتماعی، وسیله ای برای تعامل ومهمترین نماد اجتماعی است. زبان از یک سو به جهان ذهنی افراد مربوط است و از سوی دیگر یکی از جنبه های مهم رفتار انسانی است. دانستن هر زبان جدید به عنوان کلیدی جهت آشنایی با فرهنگ متناظر با آن زبان تلقی می شود. هم اکنون حدود 200 کشور مستقل در جهان وجود دارد و در حدود 4000 زبان گوناگون تخمین زده می شود (سیگوان و مک کی 1369). پديده هايي نظير استثمار، مأموريتهاي مذهبي و تجاري، مهاجرتهاي گروهي، فجايعي مانند قحطي، جنگ، شرايط نامساعد اقتصادي و سياسي و افزون بر اينها پيشرفت تكنولوژي همه دست در دست هم نهاده اند و جوامع دو يا چند زبانه را پديد آورده اند. بنابراین در جهان امروزی پدیده چند زبانی نه امری استثنایی، بلکه به صورت قاعده در آمده است؛ اما برخي ملاحظات فرهنگي و سياسي موجب شده است كه تنها يك زبان كه معمولا زبان اكثريت قوي است بعنوان زبان رسمي وآموزشی كشور مورد استفاده قرار گيرد. از اينرو يادگيري آن براي كودكاني كه زبان مادري آنها غير از زبان رسمي بوده و به مدارس دولتي مي روند ضروري است (يوسفي1382). در ایران نیز، زبانهای قومی(ethnic) و منطقه ای (territorial) مختلفی وجود دارند که از نظر ساختاری گاهی به شدت متفاوت هستند (نرسیسیانس98:1382). جمعیت ایران متشکل از اقوام، ملیتها و گروههای گوناگونی است که هر یک فرهنگ خاص خود را داراست. بیش از نیمی از این جمعیت را افرادی تشکیل می دهند که زبان مادری آنها فارسی نیست یا به زبانی صحبت می کنند که اگرچه فارسی است ولی با زبان استاندارد فارسی تفاوت دارد. طبق آمار سال 1355 در ایران 11 گروه یا جامعه زبانی شناخته شده است (شمس اسفند آباد65:1381). برحسب برخی آمارها جمعیت ایران از حیث قومی به 6 بخش تقسیم می شود که به ترتیب عبارتند از: فارسها(50%)، آذریها(23%)، کردها(11%)، اعراب(5%)، ترکمنها(3%) و بلوچها (3%) (بشیریه 13:1385). به عبارت دیگر در کشور حدود نیمی از جمعیت فارسی زبان هستند، ترکها و کردها یک سوم دیگر (34 درصد) و سایر گروههای قومی یک ششم (16 درصد) را تشکیل می دهند. یعنی ایران در مقایسه با 200 کشور فعلی جهان به طور نسبی از بیشترین گوناگونی قومی برخوردار است (عباسی شوازی1385: 31). چنانکه ایران در مقوله تنوع زبانی و قومی در جهان با 24 در صد همانندی در رتبه 16 از همانندی است در حالیکه کره شمالی و جنوبی با 100 در صد همانندی در رتبه اول و تانزانیا با 7 درصد ناهمانندی در رتبه نخست کشورها قرار دارند (به نقل از حاجیانی1380: 138 ). با این وضع آموزش و پرورش همچنان به روش متمرکز و با استفاده از کارشناسان پایتخت نشین، به تدوین کتابهای درسی می پردازد. تاثیر فرهنگ و زبان مادری به عنوان یکی از وجوه متمرکز فرهنگ بر کودک امری طبیعی است و موجب برداشتهای خاص او از جهان می شود و این برداشت به نوبه خود موجب پیدایش الگوهای متفاوت تفکر، سبکهای یادگیری مختلف و تفاوتهای رفتاری در افراد می شود. بنابراین موفقیت و عدم موفقیت هر دانش آموز بیش از آنکه جنبه فردی داشته باشد به فرهنگ و زبان مادری او بر می گردد. دشواری درک و صحبت کردن به زبان آموزش می تواند به تعامل شفاهی کمتر کودک منجر شود و انزوا در کلاس و رویگردانی از درس را به دنبال داشته باشد. با این اوصاف اکثر نظامهای آموزشی کشورهای مختلف تا اوایل قرن 20 تلاش کرده اند تا با برقراری آموزش تک فرهنگی و تاکید بر یادگیری زبان رسمی در کلیه مناطق کشور به جذب و ادغام اقلیتها در فرهنگ مسلط اقدام می کنند. ولی به استناد شواهد و مدارک این روشها باعث افزایش افت تحصیلی، خروج زود هنگام این نوع دانش آموزان از مدرسه شده بلکه نتایج عاطفی و شناختی نامناسبی نیز در پی داشته است. اکثر امتحانات ورودی و استخدامی نیز به زبان رسمی است و فرد دوزبانه از این بابت در موضع ضعف قرار می گیرد. بعلاوه احساس حقارت ناشی از بی توجهی به زبان مادری و احساس خصومت ناشی از آن به زبان رسمی می تواند قوم مداری و حس جدایی طلبی را در اقلیتها افزایش دهد و مشکلات سیاسی خاصی را موجب شود (براهنی1371). بنابراین برخلاف گذشته که وضعیت دو زبانی حالتی استثنایی و بعنوان مانعی در برابر وحدت ملی وسیاسی تلقی می شد و وحدت و همبستگی نه درکثرت بلکه در یکسانی دنبال می شد. اما امروزه بسیاری از کشورها پذیرفته اند که در صورت استفاده از سیاستهای مناسب زبانی، این وضعیت می تواند به صورت امتیاز و ثروت ملی کشور مورد استفاده قرار گیرد. بنابراین طرح برنامه های زبانی برای نگهداری و پرورش این زبانها و گویشها توصیه می شود. بنابراین برای ما نیز لازمست که با استفاده از تجربه سایر کشورهای دوزبانه یا چند زبانه و نظام آموزشی و روشهای تدریس آنها، بتوانیم برای مشکل دو زبانگی موجود درکشورمان و حفظ این ذخایر ملی که اندوخته هزاران سال زندگی است، راهکار مناسبی بدست آوریم (مرتضی نژاد1381). بنابراین مقاله حاضر در پی اینست که اگر آموزش دوزبانه ها مثل زبانهای قومی ترکی آذری و کردی در کنار زبان رسمی یعنی زبان فارسی در کشور اجرا گردد؛ در این صورت همین امر دارای پیامدهای مختلفی چون پیامدهای روانی،آموزشی، عاطفی و شناختی می شود. یکی از این پیامدها، پیامدهای اجتماعی است. بنابراین مقاله حاضر با تاکید بر روی پیامدهای اجتماعی آموزش دوزبانه ها، سعی کرده به این سوالات اساسی پاسخ دهد که: "اولا آموزش دوزبانه ها چه پیامدهای اجتماعی در پی خواهد داشت؟ ثانیا پیامدهای اجتماعی آموزش دوزبانه ها، مثبت خواهد بود یا منفی؟ "
2. ضرورت و اهمیت تحقیق
در ضرورت و اهمیت موضوع تحقیق یعنی ضرورت زبان و آموزش دوزبانگی، دلایلی به طور خلاصه به شرح زیر می توان داشت:
1. ایران کشوری است که از اقوام و اقلیتهای مختلف زبانی و فرهنگی تشکیل شده است. هر قومی نیز وجه تمایز و تشخص خود از دیگران را در عناصر خاص فرهنگی خود مخصوصا زبان می داند. بنابراین از یک طرف عدم توجه به زبانها و فرهنگهای کشور و از طرف دیگر تسلط فراگیر فرهنگ و زبان رسمی ممکنست احساس خصومت و واکنش و در نهایت جدایی طلبی را در آنها فراهم سازد. چنانکه بسیاری از مناقشات بر محوریت زبان در اقصی نقاط دنیا رخ داده است یا بطور بالقوه وجود دارد. لذا برای در امان ماندن از چنین مشکلاتی، لازمست که به مساله دوزبانگی توجه شود.
2. در ضرورت توجه به پیامدهای منفی دوزبانگی می توان به کار تحقیقی امیلیا نرسیسیانس اشاره کرد. وی اطلاعات مربوط به وضعیت بافت در گفتار را بین دو گروه تک زبانه (فارسی زبان) و دو زبانه (ارمنی زبان)، به صورت عکس چهار مرحله ای به تک تک دانش آموزان مورد بررسی قرار داد و از آنها خواست تا داستانی را بر مبنای آنچه که در تصاویر می بینند به زبان فارسی بیان کنند. برای نشان دادن تفاوتهای بین دوگروه فوق، دو مورد به عنوان نمونه ذکر می شود. نمونه مربوط به تک زبانه فارسی زبان:"یک دزد،کیف یک زن را برداشت و دوید، یک مرد در صندلی نشسته بود، آن مرد توانست تشخیص بدهد که این دزد است، یک پلیس آمد و دزد را دستگیر کرد و کیف به آن زن برگشت". حالا نمونه مربوط به دانش آموز دوزبانه ارمنی زبان: "اینجا یه مرده دزد بود، بعد اومد کیف این زنو دزدید، اینجا یه پیرمرد نشسته بود، چوبشو[منظور عصا] صاف کرد که این دزده بیفته پایین، بعد اینجا پلیس اومد دزده رو گرفت، این زن هم از این پیرمرد تشکر کرد". نرسیسیانس به این نتایج رسید که: کودکان دوزبانه از استراتژی ارجاعی مانند استفاده از کلمات "این"، "اینو" و"اینجا" بیشتر استفاده کرده بودند. هر جا که به شیئی بر خورده بودند که نام آن را نمی دانستند؛ لغتی را ساخته یا از ارمنی، ترجمه تحت الفظی کرده بودند. مثل لغت "چوب" بجای عصا. همچنین همگونی در افعال، در مقایسه با گروه تک زبانه فارسی زبان کم بود، از اصطلاحات تک زبانه ها مثل "میزنه زیر پای دزده" اصلا استفاده نشده بود. کودکان دوزبانه از معلومات مشترک و از چرخه همدلی پرسشگر در طی جملاتی نظیر "اینجوری می کنه" و یا "چیز می کنه" برای بیان منظور استفاده کرده بودند. این نتایج موید این نظریه است که کودکان دوزبانه هنوز به کاربرد "کد بی بافت" (زبان رسمی و مکتوبdecontextual text) تسلط ندارند و ترجیح می دهند منظور خود را با "کد بافت نشانده" (زبان غیررسمی ومحاوره ای context embeded) بیان کنند. این کودکان گرچه با همین دانش زبانی دارای توانایی ارتباطی نسبتا بالایی هستند؛ اما در توانایی شناختی مخصوصا دروس مدرسه که در آنها از متون بی بافت به زبان غیر مادری استفاده می شود، هنوز نیاز به برخورد مخصوص دارند (نرسیسیانس187:1382). از دیگر آثار منفی دوزبانگی می توان به پدیده ای اشاره کرد که بلومفید از آن تحت عنوان "سالادگفتاری" نام می برد. یعنی فرد دوزبانه هنگام صحبت کردن کلماتی از دو زبان را بر زبان می آورد و این امر از خلوص و لطافت زبانی می کاهد ( لی وی1388).
3. دوزبانگي نقش بسزايي در فرصتهاي تحصيلي و شغلي افراد دوزبانه دارد. همچنين مي تواند شخصيت و روابط اجتماعي افراد را تحت تأثير قرار دهد، بويژه وقتي كه مردم نسبت به گروه زباني اقليت و يا خود زبان نگرش منفي دارد. بازتاب چنين اثراتي را مي توان در پندار هر فرد دوزبانه دنبال نمود و چه بسا كه منجر به پيدايش عقده هاي رواني گردد (يوسفي1382).
4. ارتباطات و مهاجرتهای فزاینده در دنیای فعلی باعث می شود که روز به روز بر تعداد دوزبانه ها در سراسر جهان افزوده شود. به همین دلیل موضوع دوزبانگی در سطح جهانی مورد توجه واقع شده است.
3. تعریف مفاهیم
پیامدهای اجتماعی(Social consequencies): منظور پیامدهایی که بعد از اجرای طرح آموزش دوزبانه ها در کشور به نوعی بر زندگی اجتماعی مردم جامعه تاثیر مثبت داشته باشد. این پیامدهای موثر بر زندگی اجتماعی عبارتند از: تحقق وحدت ملی، بهره مندی از حقوق بشری و شهروندی، حفظ میراثهای فرهنگی و مقابله با پروژه جهانی شدن فرهنگ.
آموزش(Education): انتقال رسمی و منظم دانش ، مهارتها و ارزشها (رابرتسون 401).
گروه قومی(Ethnic group): مردمی که دارای جنبه های مشترک فرهنگی، تاریخی و یا جسمانی بوده و نسبت به یکدیگر احساس وابستگی می کنند (یونسی1386). مثل گروههای قومی ترک، کرد، بلوچ در ایران.
دو زبانه (Bilingual): به کسی اطلاق می گردد که می تواند به دو یا چند زبان که به درجات مختلف از لحاظ نظام آوایی، واژگانی و دستوری متفاوتند، تکلم کند(سیگوان و مک کی 1369). مثل یک فرد ترک دوزبانه در ایران که قادر به تکلم به دو زبان ترکی و فارسی است.
دو زبانگونگی (Diglossia): دو زبانگی با دو زبانگونگی رابطه بسیار نزدیکی دارد و گاه تمایز آنها از یکدیگر براحتی ممکن نیست. دوزبانگونگی که اولین بار توسط فرگوسن(1972) تشریح شد به حالتی خاص از استاندارد شدن زبان اطلاق می شود که در آن دو گونه مختلف که دارای وجهه و پرستیژ متفاوت هستند در کنار یکدیگر وجود داشته باشد.گونه دارای وجهه پایین تر(گونه L) در محاورات و موارد غیر رسمی و دوستانه بکار برده می شود و به طور طبیعی در فرایند اجتماعی شدن فراگرفته می شود. در حالیکه گونه دارای وجهه بالاتر (گونه H) که معمولا درادبیات نوشته نیز مورد استفاده قرار می گیرد؛ ویژه موارد رسمی چون سخنرانی است و بعد از یادگیری گونه L و طی فرایند آموزش رسمی آموخته می شود (نرسیسیانس99:1382).
گویش(Dialect): زبان یک مفهوم اجتماعی است و بدون ارجاع به سخنگویانش و بافت کاربردش نمی توان تعریف کرد. بنابراین نه تعریف محض زبان شناختی از یک زبان و نه مرز واقعی میان زبان وگویش وجود ندارد. برای تشخیص زبان وگویش از یکدیگر دو راه وجود دارد:
1. قابلیت فهم متقابل: اگر سخنگویان دوگونه زبانی، سخن همدیگر را درک کنند؛ در نتیجه دوگونه زبانی از یک زبان هستند؛ در غیر این صورت زبانهای متفاوتی هستند. مثلا گونه های زبانی دانمارکی، نروژی، سوئدی که ظاهرا زبانهای متفاوتی اند؛ در حالیکه قادر به فهم یکدیگرند. در مقابل گونه های زبانی چینی که ظاهرا گویشهای یک زبان هستند ولی قادر به فهم متقابل هم نیستند.
2 . مرزبندی زبانها از راه نامهای شان: تمام زبانهای اصلی جهان به تنهایی یک نام دارند. مانند عربی، انگلیسی، فرانسوی. در صورت رجوع به گونه ای از این زبانها می توان نام مکانی را ضمیمه آن کرد. مثل عربی مراکشی، انگلیسی استرالیایی. اما گویشها، مستعد داشتن نامی خاص و یا حداقل نامی که قابل ترجمه به زبانی دیگر باشد نیستند. مثلا بسیاری از اجتماعات در آفریقا که نام خاصی برای زبانهایشان ندارند و از کلماتی مانند "زبان ما" و"مردم ما" استفاده می کنند (لی وی1388).
پیامدهای اجتماعی آموزش دو زبانه
در کشور ما اقوام مختلفی وجود دارند که هر کدام دارای زبان خاصی می باشد که متفاوت از زبان رسمی فارسی هست. این افراد که در مواجهه با زبان رسمی، دوزبانه نامیده می شوند؛ اگر زبان قومی آنها در کنار زبان رسمی در مدارس کشور مورد آموزش قرار گیرند. این امر پیامدهای مختلفی با خود به همراه خواهد داشت. یکی از این پیامدها، پیامدهای "اجتماعی" است. پیامدهایی که به نوعی بر زندگی اجتماعی مردم جامعه ایرانی تاثیرگذار خواهد بود. این نوشته پیامدهای اجتماعی را در چهار پیامد تحقق وحدت ملی، بهره مندی از حقوق بشری و شهروندی، حفظ میراثهای فرهنگی کشور و مقابله با پروژه جهانی شدن فرهنگ البته با نگاه مثبت مورد بررسی قرار می دهد. به این معنی که بر این اعتقاد هست که اجرای طرح آموزش دوزبانه ها در کشور باعث همدلی، وحدت ملی، رعایت حقوق قومیتها، حفظ سرمایه فرهنگی قومیتها و مقابله با هجمه پروژه جهانی شدن فرهنگ و زبان جوامع قدرتمند خواهد بود. در ادامه به توضیح موارد مذکور می پردازیم.
1. تحقق هویت و وحدت ملی
نظر رایج در وضعیت فعلی آنست که آموزش دوزبانه ها یعنی آموزش زبانهای قومی در کنار زبان رسمی، امری اضافی، بیهوده، اتلاف وقت و در نهایت باعث ایجاد تفرقه و در شکل حادش باعث احساس تجزیه طلبی می شود. در حالیکه آموزش دوزبانه ها یا آموزش زبانهای قومی در کشور نه تنها باعث تفرقه نشده بلکه برعکس باعث همدلی و وحدت ملی خواهد بود. برای اثبات این مدعا ابتدا به تاریخچه ای از مفهوم "ملت" در ایران پرداخته می شود؛ در ادامه به ارایه استدلالات و شواهدی در راستای مدعای خود خواهیم پرداخت.
احمد اشرف جامعه شناس برجسته ایرانی، بین دو مفهوم تاريخي "هويّت ايراني" و مفهوم تازه "هويّت ملّي ايراني" فرق قایل است. وی معتقد است مفهوم تاريخي "هويّت ايراني" در دوران ساسانيان ابداع شده است و در دوران اسلامي با نشيب و فرازهايي پايدار مانده و در عصر صفوي تولّدي ديگر يافت و درعصر جديد به صورت "هويّت ملّي ايراني" متجلّي گرديد. بنابراین مفهوم "هويّت ایراني" سابقهي زیادی دارد. اما مفهوم "هويّت ملی ايراني" امري تازه و برگرفته از غرب است.
"عصر تدوین": مفهوم "هويّت ايراني" درمعناي يکپارچه سياسي، قومي، ديني، زباني، زماني و مکاني آن که شباهتهايي به مفهوم هويّت ملّي در عصر جديد دارد، در قرن سوم ميلادي ازسوي پادشاهان ساساني وارد تاريخ ايران ميشود. استقرار پادشاهي ساساني و دين زرتشتي، به عنوان آيين رسمي کشوري، همراه با رسميت يافتن اسطورههاي ديني و قومي دربارهي آفرينش و تاريخ و جايگاه جغرافيايي ايران پايه هاي اصلي هويّت اقوام ايراني را که در ايرانشهر زندگي ميکنند، شکل ميدهد. اين مفهوم يکپارچهي هويّت ايراني با افول ساسانيان فرو ميپاشد.
"عصر دلتنگی و غرور": حملهي اعراب به ايران و فروپاشي ساسانيان و برآمدن اسلام پايه هاي همبسته سياسي و ديني هويّت ايراني را سست ميکند و يکپارچگي آن را برهم ميزند. حکومت جهاني اسلام جاي حکومت ايراني را ميگيرد و دين جهاني اسلام، درطول سه قرن جايگزين دين ايراني زرتشتي ميشود. ايرانشهر با قلمرو پادشاهي ايران نيز فرو ميريزد.
"عصر خسوف": در دو قرن نخستين اسلامي سرزمين ايران زير فرمان خلافت بزرگ اسلامي است و واليان و حکّام آن از مدينه و کوفه و دمشق و بغداد منصوب ميشوند. پس از تجزيه خلافت عباسي از قرن سوم نيز حکّام مستقل محلّي سر برميآورند که ربطي به دولت سراسري ندارند.
"عصر بازسازی": استقرار دولتهاي بزرگ سلجوقي و ايلخانان مغول و تيموريان و ترکمانان آق قويونلو نيز حاکي از تسلّط سياسي آن طوايف بر سرزمين ايران است و نه دالّ بر تأسيس حکومت فراگير و وحدت سرزمين ايران.
"عصر بازگشت": در دوران صفويه، تشيّع صفوي که به صورت دين رسمي دولتي درآمد، نقش بزرگ تاريخي درحفظ هويّت ايراني و جمع و جورکردن اجزاء پراکنده کشور و ايجاد يکپارچگي سياسي درايران زمين داشته است. در این دوره، پادشاهان صفوي هم خود را "کلب آستان علي" مينامند و هم عنوان "شاهنشاهي ايران" را زيب هويّت خويش ميسازند. در این دوران نوعي دولت ملّي درايران پديد ميآيد. امّا اين دولت ملّي با دولت ملّي درعصر جديد که خاستگاه آن اروپا بود، هم شباهتهایی دارد و هم تفاوتهاي اساسي. ازجمله اينکه اين دولت ملّي از بالا و با زوربازوي قبايل ترکمان برپا ميشود و ملّت و جامعه مدني در پيدايي آن نقشي ندارد. گذشته از آن، ملاک تعيين هويّت توده هاي مردم، اسلام و تشيّع و اجتماعات کوچک محلي و طايفه اي است.
"عصر ملیت": با انقلاب مشروطه و تأسيس نوعي دولت ملّي، درمعناي امروزي آن، ايرانيت احياء شده در عصر صفوي به صورت هويّت ملّي در عصر جديد ظاهر ميشود. هويّت ملّي امروزي ايرانيان نيز از دوران مشروطيت و به خصوص در دوران پهلوي شکل گرفته است ( اشرف 1375 و 1378 ).
درعصر جديد که دولتهاي ملّي ابتدا در اروپا و آنگاه در امريکا، آسيا و آفريقا سر برآوردند و مفاهيم جديد ملّت و دولت ملّي رونق پيدا کرد، در ايران نيز مفهوم تازه "وطن و ملّت"وارد کلام سياسي روشنفکران عصر روشنگري ايران شد و در انقلاب مشروطه و پس از آن رواج پيدا کرد. امّا درست درهمان زمان که "هويّت ايراني"، به عنوان نوعي ناسيوناليزم ابتدايي به مفهوم "هويّت ملّي ايراني" درمعناي امروزين آن تکامل پيدا کرد، نطفه"بحران هويّت" درميان اقوام ايراني بسته شد و به مرور زمان به گونه بيماري مزمن درآمد. بحران هويّت در اين دوران با دو بُعد متفاوت نمايان ميشود. يکي مسئله پيدايش "هويت قومي" است همراه با گرايش به خودمختاري ملّي ميان آن دسته از اقوام ايراني که بخشي از آنان در بيرون از مرزهاي ايران زندگي ميکنند، يعني آذريها، کردها، بلوچها، ترکمنها و اعراب سواحل خليج فارس. دوّم پيدايش مفاهيم گوناگون از "هويّت ملّي" برمبناي برداشتهاي متفاوت از "دولت ملّي"، "جامعه مدني" و "گروههاي قومي" و رابطه " ملّيت و مذهب " است.
با توجه به آنچه که بیان گردید می توان نتیجه گرفت که هويّت ملّي امري صرفا طبيعي و ثابت نيست که پايههاي مشخّص عيني و آفاقي مثل زبان رسمی و دین رسمی داشته باشد، بلکه بیشتر پديداري ذهنی و انفسي (طبق نظر وبر) مثل تاریخ و دردهای مشترک است که ريشه در تجربه ها و تصوّرات جمعي مردم دارد که در دوره تاريخي معيّني ابداع ميشود؛ قباله تاريخي براي آن تنظيم ميگردد؛ خاطرات تاريخي براي آن ساخته ميشود و در سالگردها و سالروزها زنده ميماند. بنابراین اينکه ميگويند "ابتدا تصوّر ملّت پيدا ميشود و آنگاه خود ملّت پديد ميآيد" در مورد غالب کشورهاي امروزي جهان از جمله ایران مصداق دارد. هويّت ملّي که بر پايه رويارويي"ما" با "ديگران" بنياد ميگيرد، هم مي تواند نيرويي سازنده باشد و هم ميتواند به نيرويي ويرانگر بدل شود. احساس هويّت ملّي اگر درحد معقول و معتدل قرار گيرد ميتواند نيرويي براي همياري و اعتلاي فرهنگي باشد و اگر به قلمرو تعصّبات ملّي و قومي و نژادي وارد شود و يا به بهانه چالش با تعصّبات قومي به نفي و انکار و تمسخر ميراث فرهنگي خويش بنشيند نيرويي ويرانگر خواهد شد (اشرف1378). بنابراین درکشوری چند قومیتی مثل ایران برای حل مشکل و بحران هویت ملی در سطح کلان باید اولا تصور ذهنی از هویت ملی را جایگزین تصور عینی کرد. زیرا تصور عینی از کارایی چندانی برخوردار نمی باشد. برای مثال"تجربه تاريخ نشان می دهد كه انقلاب اكتبر1917 گرچه تا آستانه فروپاشي اتحاد جماهير شوروي مجموعه اي از فرهنگهاي ملي را تحت يك واحد معين (دولت ايدئولوژيك) و فراگير فرو برد و بيش از هفت دهه يكپارچگي سياسي خود را بر ملتهاي مختلف تحميل كرد، اما در نهايت پس از فروپاشي كشور شوراها، مشخص شد كه تاجيكها، ازبكها، تركمنها، ارمني ها و آذريها در سراسر اين دوران فرهنگ ملي خود را پاس داشته و مجذوب ديكته ديكتاتوري مسكو نشده اند." ( قراگوزلو1382).
ثانیا بر اساس تصور ذهنی از ملت می توان راه حل تکثرگرایی فرهنگی(Cultural pluralism) یا "اتحاد بدون ادغام" را به جای راه حل "همانند سازی" یا یک شکلی فرهنگی (Cultural uniformity) که فرایند تقلیل خط تمایزات قومی هست، برگزید. به این معنی که از آنجا که تعدد و تکثر فرهنگی خصوصیت بارز جامعه ایران است. در چنین وضعی باید راه حل تکثرگرایی فرهنگی سرلوحه کار قرار گیرد تا موجب وحدت اختیاری و نه وحدت اجباری شود. یعنی وحدت ملی با رضایت خاطر قومیتها و احقاق حقوق آنها متحقق می شود و بهانه ای برای واگرایی و در نتیجه بحران هویتی نخواهد بود. به عبارت دیگر وحدت فقط در همسانی نیست بلکه در تفاوت و تنوع نیز هست. عده ای در دوره پهلوی از این واهمه داشتند که با انتشار روزنامه به زبانهای قومی، اتحاد ملی سست خواهد شد در حالیکه چنین نشد. یا الان شبکه های صدا و سیمای استانی، برنامه هایی را به زبان محلی پخش می کنند که نه تنها باعث سست شدن اتحاد ملی نمی گردد؛ بلکه سپری در مقابل بعضی برنامه های نامناسب ماهواره ای و حملات جهانی شدن فرهنگ غربی نیز گردیده است. برای تایید راه حل تکثرگرایی فرهنگی می توان به کارایی الگوی "ملوک الطوایفی" در مقابل الگوی "ساتراپی" اشاره کرد. به این معنی که در الگوی تمرکزگرای ساتراپی حاکمان از سوی مرکز منصوب می شدند و معمولا باعث نارضایتی اقوام می گشت. در حالیکه در الگوی ملوک الطوایفی در حکومتهای زندیه و قاجاریه، حاکم محلی مثل بزرگان قبایل از سوی مرکز بعنوان نماینده و حاکم آن منطقه تعیین می شدند. در نتیجه این نوع حکمرانی از کارایی و ثبات بیشتری برخوردار بود (یونسی1386). با توجه به کارایی راه حل تکثرگرایی فرهنگی متأسفانه در کشورمان شاهد اين هستیم كه هنوز تصور ذهنی از هویت ملی بهخوبي به وجود نيامده است و بیشتر تصور عینی بر ذهن عموم و حتی سیاستمداران حاکم است. به این معنی که تصور می شود می توان با سیاست تک زبانی و اتحاد از راه ادغام (Irredentism) که در آن به رضایت قومیتها و احقاق حقوق آنها توجهی نمی شود؛ به اتحاد ملی یا توسعه رسید. لی وی درباره عدم رابطه چندزبانگی و رفاه اقتصادی می نویسد: "باید خاطرنشان شودکه هیچگونه مدرک علمی وجود ندارد که نشان دهیم کشورهای چندزبانه از نظرموقعیت اقتصادی-اجتماعی در مقایسه با کشور ها تک زبانه محروم هستند. درحقیقت تمام تحقیقاتی که در دهه های 1960 تا 1970 درمورد ارتباط میان تنوع زبانی و رفاه اقتصادی یک ملت انجام شد به این نتیجه رسیدند که یک ملت با هردرجه ای از یکنواختی و یا پراکندگی زبانی می تواند توسعه نیافته باشد و نیزکشوری که همه جمعیتش به یک زبان سخن می گویند می تواند روی هرنقطه ای از طیف غنی تا فقیر قرار بگیرد (لی وی1388 ).
با توجه به آنچه بیان گردید شاید این سوال پیش آید وقتی بشریت به سوی وحدت زبانی پیش می رود چه ضرورتی به احیا زبانهای محلی هست؟ در جواب باید گفت:
1. این فرض که بشریت به سوی وحدت زبانی پیش می رود بیشتر یک آرمان و تخیل هست تا واقعیت. چنانکه بسیاری از کشورها در مقابل زبان غالب انگلیسی در جهان شدیدا اظهار نگرانی می کنند و حتی سیاستهایی را برای حفاظت و تبلیغ زبان خود در پیش گرفته اند. مثلا کشور فرانسه به همین منظور بورسهای تحصیلی برای دانشجویان خارجی اعطا می کند.
2. حتی اگر به فرض هم، زبان واحدی در دنیا حاکم شود باز ماهیت خلاق انسانی آنرا به صورتهای متفاوت در خواهد آورد. چنانکه امروز زبان انگلیسی در آمریکا، انگلیس، استرالیا و کانادا صورتهای منحصر به فرد خودش را دارد. همچنین زبانهاي تصنّعي و به اصطلاح جهاني نظير "ولاپوک"،"اسپرانتو" و "ايدو" که به سبب فزوني تماسهاي بين المللي از اواخر قرن نوزدهم به وجود آمده اند؛ هنوز نتوانسته اند به زبان بین المللی تبدیل شوند. زیرا زبان یک ابزار صرف ارتباطی نیست. چون انسان از طريق زبان مادري نه تنها به انتظام و همبستگي عالي معنوي که بي مدد زبان ميسر نيست (چنانکه در مورد انسانهاي کر و لال چنين است) بلکه همزمان با آن به نوعي "تفکر وجودي"دست پيدا مي کند که غالباً ناآگاهانه است (شیرازی1385).
3. وحدت زبانی اگر نتیجه تفاهم بین فرهنگها باشد اشکالی ندارد. اما اگر این وحدت نتیجه تسلیم کردن حریف و تحمیل فرهنگ خود و تمسخر دیگری و نفی کرامت انسانی باشد؛ در این صورت ناخودآگاه واکنش فرهنگی بروز خواهد کرد.
2. بهره مندی از حقوق بشری و شهروندی
قرنهاى متمادى از تاريخ بشر با غفلت از حقوق بشر و در جوامعى با رنج و ظلم و نابرابرى سپرى شد. جوامع انسانى به خودآگاهى نرسيده بودند كه بتوانند حقوق خود را بازشناسند و آنها را مطالبه نمايد. اما نقطه عطف در همين "عصر غفلت"، جامعه يونان باستان بود. يونان متشكل از «دولت-شهر»هايى بود که مهمترين ويژگى آن، حكومت قانون بود. قانونِ برگرفته از عرف و عادت و سنت كه آن را مظهر اراده خدايان مى دانستند. اين قانونِ تبعيض آميز، حقوق را تنها مخصوص طبقه اى خاص و ممتاز (Citoyen) مى دانست كه داراى والدين آتنى بودند و از كار يدى پرهيز مى كردند و بقيه افراد جامعه كه زنان و بردگان و كودكان را شامل مى شدند، بيگانه ناميده شده و از بسيارى حقوق مانند مالكيت و آزادى و برابرى و... محروم بودند. انديشه فلسفى این دوران، مبتنى بر بينشى غايت انديشانه نسبت به جهان بود. این اندیشه معتقد بود که افراد به طور يكسان خلق نشده اند پس مقتضاى عدالت، تفاوت و تبعيض بين افراد است و پذيرفتن حقوق برابر براى همگان كمال بى عدالتى و نابرابرى است.
با پيدايش آيين مسيح، "دوران گذار" بوجود آمد. ارمغان مسيحيت براى انسان، برابرى انسانها، حس ترحم و شفقت نسبت به همنوعان و محرومان بود. با رسمى شدن آيين مسيح در سال 313 م توجه به حقوق انسانى گسترش جهانى يافت. با شروع قرون وسطى، انديشمندان از لحاظ فكرى معتقد شدند كه درباره حق، نظام ازلى وجود دارد. در قبال اين نظم طبيعى و ازلی دو قانون موضوعه ايجاد شده كه يكى قانون مشيت الهی و ديگرى عرف و عادت جامعه است. بر اين اساس خداوند و عرف، برتر از انسان است. تنها كسى كه مى تواند اين عرف و قانون را تشخيص دهد، پاپ مى باشد. بدين صورت كليسا حاكميتى فراانسانى پيدا كرده، دادگاههاى تفتيش عقايد و دستگاه انگيزيسيون را ایجاد کرد که هيچ كس حق تخطى از نظم طبيعى، ابداع و اختراع را نداشت. با حاكميت كليسا، به تدريج اشراف زادگان زمیندار به قدرت رسيدند و فئوداليسم رواج يافت كه در آن، ارباب داراى حقوق فراوان و بقيه افراد رعيت محسوب مى شدند و حق چندانى نداشتند. نظام حقوقى برخاسته از حقوق اربابى و كليسايى بود و خواست گروههاى اجتماعى در چارچوب منافع اقتصادى و رابطه ارباب با رعيت تعريف مى شد. پادشاه نيز ضامن حفظ اين عرف و فرهنگ بود و حقوق بشر مفهومى جز حقوق ارباب نداشت. اسلام با عقايد انسان دوستانه، توجه به برابرى و برادرى انسانها، توجه به حقوق زنان و بردگان و نژادهاى متفاوت در همين دوران گذار ظهور کرد که توانست بر سرعت دوران گذار بيفزايد.
بالاخره جهاد علمى و فلسفى عصر روشنگرى و انقلابهاى سياسى و صنعتى مؤثر واقع شد و انسان ابتدا خود را شناخت، سپس حق را شناخت و بعد آن را مطالبه كرد. دادخواست 1628 انگلستان، اعلاميه استقلال آمريكا در سال 1776 و انقلاب كبير فرانسه در سال 1789 اولين جنبه هاى توجه به حقوق بشر بود. پس از انقلاب فرانسه، اعلاميه حقوق بشر و شهروندى اين كشور به تصويب رسيد و پس از آن اعلاميه پترزبورگ در سال 1868، كنفرانس بروكس در سال 1874، اعلاميه بلشويكها درسال 1918 و بالاخره اعلاميه جهانى حقوق بشر در سال 1948، اجماع جهانى براى توجه به حقوق بشر ايجاد كرد و دوران حقوق بشر مدرن آغاز شد.
بنابراین برخلاف دوران ماقبل مدرن كه عصر تكليف بوده و داشتنِ حق پذيرفتنى نبود، مدرنيته و عصر جديد بر انديشه حق محورى تأكيد كرد و حق در مقابل تكليف مطرح شد. انسان سنتى، جهان را چونان مجموعه اى طبيعى و منظم مى پنداشت كه در آن هر چيز در جاى خود قرار گرفته و فرد، مكلف بود اين نظم طبيعى را حفظ كند. او اگر داراى حقوقى هم بود، در وراى تكليف معنا مى يافت و هنوز خودآگاهى درباره حقوق به منصه ظهور نرسيده بود. اما در عصر جديد چون انسان در برابر سنت و ايدئولوژیها مسئوليتى ندارد و نيز حقش را از آنها نمى گيرد كه به آنان پاسخگو باشد، پس تنها مسئله مهم براى او حق است. در این دوران انسان و شناخت او محور هر چيزى قرار گرفته و فرديت و انسان محورى رشد يافته و كرامت و شرافت ذاتى انسان، منشأ حقوق بشر مدرن را پى ريزى كرد. در این دوره این اعتقاد هست که انسان به محض تولد و به طور طبیعی حقوقى همراه خود آورده، حقوقی که ابدى و ازلى، نامشروط و ناگزير و غير قابل تغيير و تجزيه است كه در هر زمان و مكانى، عموم افراد بشر از هر جنس و نژاد و مقام و موقعيت و دينى شامل آن مى شوند. منشأ اين حقوق استعدادهايى است كه دستگاه هدفدار خلقت براى رسيدن به كمال مطلوب در هر فرد قرار داده است و همه افراد بشر از اين جهت داراى حقوق مساوى هستند و هيچ كس بر ديگرى برترى ندارد. انديشمندان و حقوق دانان، اصول اساسى و فراگير حقوق طبيعى را چهار حق بنيادين انسان يعنى "حق حيات"، "حق آزادى"، "برابرى" و "حق مالكيت" برشمرده اند (ناظم زاده1384).
سیر تحول حقوق بشری و شهروندی را در تاریخ ایران نیز با تحلیل جامعه شناسی تاریخی مورد بررسی مختصر قرار می دهیم.
1. دوره ایران باستان: دوره "امتناع شهروندی" (عدم شکل گیری و تقویت زمینه ها و بستر سازی شهروندی) حاکم بوده است. زیرا امپراتوری با دولت دینی شاه مدار، فرهنگ موزاییکی از اقوام و مذاهب مختلف، روحیه نظامی گری و بندگی مانع ایجاد مفهوم شهروندی گردیده است.
2. دوره ایران پس از اسلام تا انقلاب مشروطه: دوره "امکان شهروندی" (ظرفیت و پتانسیل شکل گیری و تقویت زمینه ها و بستر سازی شهروندی ) برخوردار بوده است. زیرا به دلیل تاکید اسلام بر بندگی تنها در مقابل خدا و برابری تمامی نوع بشر فارغ از تعلقات قومی، طبقاتی و مذهبی از ظرفیت خوبی برای ایجاد مفهوم شهروندی برخوردار بوده است؛ اما انحراف پادشاهان از این اصول و یا توجیه آنها در راستای اهداف خود این ظرفیت را از بین برد.
3. دوره ایران پس از مشروطه تا انقلاب اسلامی 1357 : دوره "ایجاب شهروندی" (احساس ضرورت وجود زمینه ها و بستر سازی شهروندی) بوده است. زیرا انقلاب مشروطه با تاکید بر حکومت مشروطه و قانون و توجه به اصول انقلاب فرانسه یعنی برابری، آزادی و برادری بود؛ اما چندی نگذشت که با ظهور رژیم پهلوی با صفات متضاد مطلقه، شبه مدرن، نظامی گری، ناسیونالیسم و انجام برنامه های مدرنیستی تنها در دو بعد فرهنگی و اقتصادی نه سیاسی-حقوقی ظرفیت بوجود آمده از راه انقلاب مشروطه، از بین رفت.
4. دوره بعد از انقلاب اسلامی که خود به چهار دوره تقسیم می گردد:
1-4. دوره 67-1359: دولت مدیریت جنگ که در آن شکل اجتماعی خاصی از شهروندی سیاسی به صورت شهروندی مذهبی ایدئولوژیکی انقلابی یا "شهروند-سرباز" بوجود آمد.
2-4. دوره 76-1368 : دولت سازندگی که هسته اولیه ای از "شهروندی اجتماعی و رفاه" ظاهر می شود.
3-4. دوره 80-1376 : دولت اصلاحات که هسته اولیه "شهروندی سیاسی" پا گرفت؛ اما شهروندی مدنی بسیار کمرنگ بود.
4-4. دوره 1380 تاکنون: دولت ایدئولوژیک رادیکال که دوباره به گفتمان دوره اول انقلاب برگشت یافته است.(توسلی و نجاتی حسینی 1383).
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران از منظر پیش بینی برخی از زمینه های حقوقی- قانونی برای ایجاد شهروندی هر چند به صورت اولیه، از ظرفیت نسبتا مناسبی برخوردار است. چنانکه اصول 12 تا 19 دارای جهت گیری تعاملی با شهروندی "مدنی" (مثل آزادی بیان، زبان ، مذهب و عقیده)؛ اصول 3، 6، 26، 27، 50 و 9 نیز به نوعی در تعامل با شهروندی "سیاسی" (مثل مشارکت سیاسی، شرکت در انتخابات، برگزاری همه پرسی، راهپیمایی های قانونی )؛ اصول 3، 21، 28 تا 31 و 43 نیز در زمینه شهروندی "اجتماعی" (مثل برخوردار ی از رفاه و خدمات اجتماعی، آموزشی، مسکن، اشتغال ) قرار دارند (توسلی و نجاتی حسینی 1383). در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران حقوق مساوی تمام قومیتها در اصل 19 به رسمیت شناخته شده است. در این اصل آمده است: "مردم ایران از هر قوم و قبیله که باشند از حقوق مساوی برخوردارند و رنگ، نژاد و زبان و مانند اینها سبب امتیاز نخواهد بود"(حجتی اشرفی 18). اما باید گفت حقوق زبانی قومیتها در کشورمان در عمل بطور مساوی اجرا نمی گردد. چنانکه از میان قومیتهای ایرانی تنها هموطنان ارمنی زبان از حق آموزش به زبان خود در کنار زبان رسمی در مدارس کشور برخور دارند. در حالیکه سایر قومیتهای ایرانی چون ترک، کرد، بلوچ، ترکمن از چنین حقی محروم هستند و این امر نه تنها در اجرایی شدن اصل 19 بین قومیتها تبعیض بوجود می آورد؛ بلکه حسادت و تنگ نظری قومیتی را بر قومیتی دیگر سبب می شود. حق تحصیل به زبان مادری نیز، صراحتا در اصل 15 قانون اساسی جمهوری اسلامی مورد توجه قرارگرفته است. چنانکه در این اصل آمده است: "زبان و خط رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانه های گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس در کنار زبان فارسی آزاد است" (حجتی اشرفی 17). بنابراین شایسته است که حکومت جمهوری اسلامی برای اثبات جمهوریت و دمکراتیک بودنش، پایبندی خود را به اصول حقوق بشر و شهروندی مخصوصا اصل 15 و 19 قانون اساسی جمهوری اسلامی در عمل نشان دهد و این اصول متعالی و پیشرفته به ثمر رسیده از راه انقلاب اسلامی را از حالت تعطیل خارج سازد .
ماده 2 از اصول حقوق بشری نیز درباره حق خواندن و نوشتن افراد به زبان مادری و محلی خود می باشد. بنابراین هر حکومت دمکراتیکی که مبتنی بر پذیرش اصل تنوع و پلورالیسم می باشد؛ لازم هست که به اصول حقوق بشری از جمله حق خواندن و نوشتن افراد به زبان مادری در عمل پایبند باشد. برای مثال در کشورهای دمکراتیکی چون سوئیس چهار زبان آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی و رومانش به رسمیت شناخته شده و افراد متعلق به این قومیتها دارای کانتونهای خاص و از حق آموزش و مرکز فرهنگی برخوردارند. بلژیک با دو زبان و کانادا با دو زبان (انگلیسی و فرانسوی) از موارد دیگر می باشند. اتحادیه اروپا نیز یکی از شرطهایش برای عضویت ترکیه در این اتحادیه، اینست که دولت ترکیه حق تحصیل اقلیت کرد را به زبان کردی در آن کشور به رسمیت بشناسد. سازمان ملل متحد هم برای حفاظت از زبانهای قومی و محلی به عنوان یکی از حقوق بشری و در عین حال ذخیره فرهنگی ملتها روزی را تحت عنوان "روز جهانی زبان مادری" (روز دوم اسفند) اختصاص داده است.
3. حفظ میراثهای فرهنگی کشور
از فرهنگ تعاریف مختلفی به عمل آمده است. ریمون ویلیامز سه تعریف کلی از فرهنگ داده است. نخست فرهنگ به عنوان تکامل و توسعه فکری، معنوی و زیبا شناختی. در ذیل این تعریف کل فلسفه، اندیشه، هنر و خلاقیت فکری یک عصر یا کشور می گنجد. دوم فرهنگ به عنوان شیوه خاص زندگی مردمی خاص یا دورانی خاص. در ذیل این تعریف آداب، رسوم، عادات، مراسم و مناسک یک قوم یا دوران جای می گیرد. سوم فرهنگ به عنوان محصولات فعالیت فکری و هنری. در ذیل این تعریف شعر و ادبیات و هنرهای مختلف مندرج است (بشیریه 1379: 8). آنچه در این مقاله از فرهنگ مدنظر است ترکیبی از دو تعریف اخیر هست. یکی از عناصر فرهنگ بشری، "زبان" است که هر گروهی از انسانها در هر گوشه ای از زمین آن را ساخته و پرداخته اند و به اصطلاح زبانی را خلق نموده اند. خلق یک زبان اولا نه کار یک یا چند نفر بلکه مرهون تلاش هزاران نفر بوده است. به طوری که ویتگنشتاین فیلسوف اتریشی معتقد است زبان پدیده ای ذاتا اجتماعی و نه فردی است. زیرا در صورت فردی بودن صدق و کذب به ذهن فرد وابسته بوده و در اثر نسیان فرد به هم خواهد خورد. در حالیکه در حالت اجتماعی به دلیل حافظه جمعی چنین مشکلی وجود نخواهد داشت (پایا1381 ). همچنین خلق زبان نه در یک روز یا هفته یا ماه بلکه در طول هزاران سال ساخته شده، پرورش یافته و تکامل پیدا کرده است. زبان تنها یک وسیله ارتباطی ساده نیست بلکه آینه تمام نمای خاطرات، عواطف، احساسات، تعقل، گذشته، تاریخ و به طور کلی هویت یک ملت در طول قرنهاست. به قول ساموئل جانسون زبان هر ملت، شجره نامه آن ملت است. بر این اساس " برای یک فرد چندزبانه انتخاب یک زبان منحصرا انتخاب وسیله ارتباطی نیست بلکه هویت وی را نیز آشکار می سازد. ازطریق انتخاب زبان، مرزهای نژادی وروابط شخصی را تغییر می دهیم و یا حفظ می کنیم و"خود" و"دیگری" را در یک بافت تاریخی- اقتصادی سیاسی می سازیم و تعریف می کنیم" (لی وی1388 ).
این یک واقعیت است که در جهان امروز زبانهای مختلفی وجود دارد. بعضی این اختلاف و تفاوت را خوب و بعضی آن را بد قلمداد می کنند. قرآن در سوره روم تنوع زبانها را از آیات خدا دانسته، می فرماید: "ومن آیاته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتکم و الوانکم ان فی ذلک لایات للعالمین" (سوره روم،آیه22). در حالیکه انجيل برخلاف قرآن " تعّدد و پراكندگي زبانها را ناشي از"مجازات الهي"می داند و اين تعدّد را به آشفتگي و انحراف تعبير مي كند" (شیرازی1385). این نوشته مدعی است که تنوعات زبانی را نه فقط امری انحرافی و بد، بلکه باید آن را حقیقتا آیتی از آیات خداوندی و مایه رشد و تعالی اندیشه و حقیقت دانست. زیرا:
اولاآدمی از طریق زبان قادر به تفکر است. بر اساس فرضیهیSapir-Whorf از آنجا که افراد تنها بوسیلهی زبان میتوانند جهان را تفاوتسازی کنند، زبان مقدم بر تفکر است. بنابراین سمبولهای کلمه و گرامر زبان، جهان را برای ما سازمان میدهند (شیفر1385). ويگوتسکي در این باره معتقد است "زبان ابزار انديشه است و جهان پيرامون ما را بيش از پيش آبستره[انتزاعی] مي کند. در عين حال خود بعنوان پديده اي مستقل و بدون وابستگي به محرکي خاص، به صورت ابزاري دروني در اختيار آدمی در می آيد که امکان تخيل، اعمال اراده بر انديشه ها و آموخته هاي خود، آفرينش افکار و انديشه هاي تازه و تقسيم افکار و انديشه ها با ديگران را به او مي دهد" (محب2005). بنابراین ساختار و لغات هر زبانی، نوع و نحوه تفکر ما را مشخص می سازند و موجب تفاوت تفکرات ما می شوند. تفکرات متفاوت نیز باعث برخورد و تنوع اندیشه ها شده؛ حقایق متنوعی را خلق می کند و در نتیجه آدمیان را به انتخاب و تفکر دوباره وا می دارند. برای مثال ما وقتی به زبان ترکی یا فارسی درباره فردی غایب مثل "او" صحبت می کنیم؛ به دلیل نبود لغات زبانی برای مشخص نمودن جنسیت فرد غایب، درباره مونث یا مذکر بودن آن فرد نمی اندیشیم. در حالیکه وقتی در زبان انگلیسی درباره فرد غایبی صحبت می کنیم؛ به دلیل وجود لغات مشخص کننده جنسیت یعنی she برای فرد غایب مونث وhe برای فرد غایب مذکر، همزمان درباره جنسیت اش نیز می اندیشیم و آن را از طریق کلمه یا ضمیر خاصی به زبان می آوریم.
ثانیا در هر زبانی کلمات و اصطلاحاتی خلق می شود که در زبان دیگر یا وجود ندارد یا از آن ظرافت و دقت برخوردار نیست و این امر ما را به تفاوتها، ظرافتها و حساسیتهای فرهنگهای مختلف همچنین تاثیرات محیط های مختلف بر اندیشه و زبان آدمی متوجه می سازد. برای مثال در زبان عربی برای کلمه "شتر" چندین کلمه همچون حموله (شتر بارکش)، بحیره (ماده شتر آزاد)، حام (شتر نرآزاد)، عشار (شتر ده ماهه آبستن)، سائبه (شترآزاد نذری) و... وجود دارد. درحالیکه در بسیاری از زبانها برای شترتنها یک کلمه وجود دارد و در بعضی نیز اصلا کلمه ای برای آن وجود ندارد. همچنین در مورد مفهوم "زمان" در زبانها نیز تفاوتهایی وجود دارد. مثلا در زبان انگلیسی زمانی تحت عنوان "آینده درگذشته" وجود دارد که برای فارسی زبانان امری عجیب به نظر می سد. چراکه در زبان فارسی برای چنین زمانی قالب دستوری وجود ندارد. برای مشخص شدن مفهوم زمان آینده در گذشته فرض کنید فردی در فروردین ماه سال 1388 تصمیم گرفته باشد که در مهرماه همان سال (زمان آینده نسبت به فروردین ) به تبریز سفر کند. اگر همین فرد بخواهد این جریان را در زمان حال (بهمن ماه سال 1388) بیان کند. در این صورت فرد در زمان حال (بهمن ماه) از جریانی خبر خواهد داد که در گذشته اتفاق افتاده است (مهر ماه)؛ اما همین زمان گذشته نسبت به زمان گذشته قبل ازآن (فروردین ماه) زمان آینده می باشد. چنین خبری در زبان انگلیسی اینگونه بیان خواهد شد:"I would go to tabriz in Mehr ". یعنی من بایستی در ماه مهر به تبریز می رفتم.
با توجه به مطالب فوق شایسته هست که تنوعات زبانی را به حق آیتی از آیات خداوندی دانست که همچون رنگين كماني زیبا، آسمان فرهنگی جوامع را زيبا و دوست داشتني می سازند. تنوعات زبانی باید به عنوان ذخیره و سرمایه فرهنگی مورد محافظت قرار گیرد. چراکه مرگ یک زبان به معنای مرگ خاطرات، عواطف، احساسات، تعقل، گذشته، تاریخ و به طور کلی هویت یک ملت هست. زبان تلاش هزاران ساله یک ملت هست و وقتی زبانی از بین می رود؛ انگار که تلاش هزاران ساله ملتی از بین رفته است. اما افسوس که "در حال حاضرکه حدود 6800 زبان زنده در جهان وجود دارد 90 درصد آنها داراي كمتر از صدهزار نفر گويشور دارند. طي پانصد سال گذشته نیز حدود5/4 درصد از کل این زبانها ناپدید شده اند، درحالیکه در این مدت تنها 1/3 درصد گونه هاي پرندگان و9/1 درصد پستانداران از ميان رفته اند. از ميان176 زبان موجود كه از سال1600، قبايل آمريكاي شمالي به آن زبانها صحبت مي كردند، 52 زبان تاكنون خاموش شده اند. همچنين از 231 زبان بوميان استراليا نيز 31 زبان روبه انقراض نهاده اند" (بشیر نژاد).
در مورد تنوعات زبانی در جامعه ایران نیز باید گفت. اهميت و نقش زبان فارسي به عنوان زبان رسمي كشورمان و وسيله ارتباطي مشترك همه ايرانيان بركسي پوشيده نيست. زبان فارسي، گذشته از نقش ارتباطي آن، به عنوان يادگار كهن گذشتگان و پيشينيان اين مرز و بوم، همواره عاملي براي ايجاد وحدت ميان اقوام و نژادهاي مختلف اين سرزمين به شمار رفته و مي رود. با وجود اين نبايد از خاطر برد كه دركنار اين زبان، زبانها وگويشهاي محلي متعددي در كشورمان وجود دارند كه شمار گويشوران برخي از آنها از مرز ميليون هم فراتر مي رود. هر يك از اين زبانها و گويشها به عنوان زبان مادري يكي از اقوام ايراني، بخشي از فرهنگ و هويت قومي آنان به حساب مي آيند و منعكس كنندة آداب، رسوم، ارزشها و باورهاي آن قوم و ملت و در عين حال وسيله اي براي انتقال اين ارزشها از نسلي به نسل ديگرند اصولاً تحول و دگرگوني زبانها تحت تاثير عوامل درون زباني و برون زباني از خصوصيات ذاتي هر زبان و گويشي است و همة زبانهاي ايراني نيز در گذر زمان دستخوش تغييرات و تحولاتي گشته اند. اماآنچه امروزه شاهد آن هستيم و براي علاقه مندان اين زبانها نگران كننده است، نه تنها تغييري تدريجي كه زوال يا نابودي بطئي اين زبانها هست كه تحولات اجتماعي، سياسي، فرهنگي و اقتصادي سالهاي اخير موجبات آن را فراهم آورده و هر روزه با تغيير شيوه هاي زندگي، گسترش ارتباطات جمعي و رسانه هاي گروهي، اين روند سرعت و شدت بيشتري به خود مي گيرد. رفته رفته با نزول ارزش و پايگاه اجتماعي اين زبانها در مقابل زبان فارسي، كاربرد آنها در حوزه هاي مختلف كمتر مي شود و با ادامه وضع موجود بيم آن مي رود كه اين زبانها براي هميشه به دست فراموشي سپرده شوند (بشیر نژاد). بنابراین برای حفظ زبان به عنوان مهمترین عنصر فرهنگی هر ملت لازمست که زبانهای محلی و قومی مورد آموزش قرار گیرد. چراکه "زبان از طريق نگارش، ارتباطي عمودي در جامعه به وجود مي آورد كه نوعي يگانگي ميان نسلهاي مختلف را سبب مي شود" (شیرازی1385).
4. مقابله با پروژه جهانی شدن فرهنگ
نخست لازمست حوزه معنایی اصطلاح "جهانی شدن" توضیح داده شود. مبدا ظهور جهانی شدن را تمدنهای باستانی، ادیان الهی، رنسانس، تکوین سرمایه داری، پایان مدرنیته، پایان جنگ جهانی دوم، پایان جنگ سرد و... دانسته اند. ولی به نظر منطقی می آید که مبدا ظهور آن را از اواسط دهه 1970 دانست؛ چرا که فرهنگ لغات وبستر در سال 1961 برای نخستین بار لفظ جهانی شدن را تعریف کرد و از دهه 1990 بطور گسترده مورد توجه عموم قرار گرفت. اما جهانی شدن مفهومی وسیع، همه جانبه و پیچیده است؛ به همین جهت نمی توان به تعریف مشخصی از آن دست یافت. بنابراین بجای ارائه تعریفی خاص، به تعیین مشخصه های آن می پردازیم. جهانی شدن فرایندی پیچیده، غیرمنسجم، در حال شدن و دارای ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی است؛ جهت حرکت آتی آن قابل پیش بینی نیست؛ فرایندی چالشگراست که بسیاری از مفاهیم اجتماعی سنتی نظیر قدرت، مشروعیت، فرهنگ و هویت را به چالش کشانده است؛ فرایندی است که هم شامل فرصتها (مثل کاهش موانع گمرکی، بسط و همگانی شدن شیوه های دمکراتیک، کثرت گرایی فرهنگی و... ) و هم شامل تهدیدهایی (مثل شکاف اقتصادی بین کشورهای شمال و جنوب، اعمال مدیریت سیاسی واحد بر جهان از سوی قدرتهای بزرگ، تضعیف هویتهای ملی و محلی و... ) است و تاثیرات این فرصتها و تهدیدها نیز برهمه جوامع، یکسان نیست. از جهانی شدن سه تلقی وجود دارد: جهانی شدن به منزله پروسه و روند طبیعی که در این صورت "جهانی شدن" (Globalization) نامیده می شود. جهانی شدن به منزله پروژه و برنامه از پیش تعیین شده کشور یا تمدن خاص که در این صورت "جهانی سازی" (Globalism) نامیده می شود و نهایتا جهانی شدن به منزله پروژه/ پروسه. (زایرکعبه1387: 37 ) در این مقاله، جهانی شدن به منزله پروژه در نظر گرفته شده است.
با توجه به قرائت پروژه ای از جهانی شدن فرهنگ باید گفت؛ جهانی شدن فرهنگ به ظهور جهانی واحد و مسلطی اشاره دارد که سایر فرهنگهای بازمانده از تمدنهای دیگر در آن حل خواهند شد. این فرهنگ همان فرهنگ غربی مدرن است. آرنولد توینبی تاریخ نویس انگلیسی در کتاب مطالعه تاریخ چنین می آورد: "ما فرزندان تمدن غربی امروزه تنها به پیش می رویم و هیچ چیز جز تمدنهای فرو ریخته در اطرافمان نیست... تا آنجا که ما می دانیم شانزده تمدن تاکنون نابود شده اند و نه تمدن دیگر در حال احتضارند" (بشیریه 1379: 142). بنابراین امروزه کشورها و فرهنگهای قدرتمند با در اختیار داشتن وسایل ارتباطی و تکنولوژیکی و رسانه ها به طور گسترده، با تولید فیلمها و برنامه ها، انتشار کتابها و مجلات، طراحی مدلها و لباسها و دادن بورسهای تحصیلی و... فرهنگ، زبان و شیوه تفکر خود را ترویج و تبلیغ می کنند. در این عرصه ترویج و تبلیغ، آن فرهنگها و زبانهایی که از وسایل ارتباطی و آموزشی بهره مند نیستند یا در حد ضعیفی برخوردارند؛ در معرض تهدید و حتی انقراض قرار می گیرند. بنابراین لازم است که در مقابله با این امر، به تقویت فرهنگ و زبان رسمی و در کنار آن فرهنگ و زبان قومی و محلی اقدام کنیم. شاید این مطلب به ذهن بیاید که با وجود زبان رسمی فارسی در کشور چه ضرورتی به تقویت فرهنگ و زبانهای محلی و قومی هست؟ در جواب باید گفت. اولا جذابیت و تاثیرگذاری زبان مادری برای هر فرد بیشتر از هر زبان دیگر حتی زبان رسمی است. چنانکه افراد معمولا تنها در زبان مادری خود قادر به ارایه عمق احساسات و عواطف خود هستند. در کشور ما نیز زبان مادری بیشتر افراد غیر از زبان رسمی (فارسی) است. ثانیا هر زبان قابلیت خاصی دارد که شاید زبان دیگر نداشته باشد. به این معنی که برای نمونه زبان ترکی آذری یا کردی شاید در جاهایی از آن کارایی و کفایتی برخوردار باشند که زبان فارسی آن کارایی را نداشته باشد. برای مثال در زبان ترکی (به دلیل آشنایی بنده با زبان ترکی، از این زبان، مثال آورده می شود) قابلیتهایی چون زمان "آینده درگذشته" وجود دارد که در زبان فارسی وجود ندارد. مثل جمله:"من اونی گوره جه یدیم". چنین قالب دستوری در زبان فارسی وجود ندارد ولی معادل اش را چنین می توان بیان کرد: "من بایستی او را می دیدم"؛ یا قابلیت "ساخته شدن فعل از اسم" که برخلاف زبان فارسی در زبان ترکی امری رایج است. مثل "گوز": اسم و به معنی چشم، "گوزله": فعل و به معنی منتظر بمان، "دیش": اسم و به معنی دندان، "دیشله دیم": فعل و به معنی دندان زدم و غیره. با توجه به مطالب فوق، یک زبان و فرهنگ قومی در موقعیتهای خاصی شاید دارای قابلیتهای خاصی باشد که زبان و فرهنگ رسمی از آن قابلیت وکارایی برخوردار نباشد. بر همین اساس هست که شعر منظوم ترکی شهریار یعنی "حیدربابایه سلام" این قابلیت را پیدا می کند که به چندین زبان ترجمه شود. بنابراین باید این قابلیتها و ذخایر فرهنگی اقوام را حفاظت کرد و از طریق آموزش رسمی آنها را حفظ و حراست نمود. زیرا در عصر جهانی شدن، جهان به مانند بازاری است که در آن رقبای مختلف کالاهای مختلفی را به فروش می رسانند. بنابراین هر کالایی که از کارایی وکیفیت خوبی برخوردار باشد و بتواند نیازهای مشتریانش را برآورده سازد؛ قطعا مشتری یافته، به فروش خواهد رفت. بر این اساس باید به زبانها و فرهنگهای قومی و محلی این فرصت داده شود که بتوانند کالای فرهنگی خود را حداقل در محدوده محلی خود عرضه کنند و با نشان دادن کارایی و خودکفایی آن، اهمیت فرهنگ و زبان خود را دریابند و به این وسیله بت عظمت فرهنگ و زبان خارجی در ذهنشان فرو ریزد. البته امروزه در بعضی از عرصه ها امکان و ابزار تقویت فرهنگ و زبانهای قومی به قومیتها داده شده است. برای مثال وجود صدا و سیمای شبکه استانی هر چند به صورت محدود، این امکان را به فرهنگهای محلی و قومی داده است که بتوانند با تهیه فیلمها و برنامه های محلی نیاز مشتریان خود را برآورده سازند و در نتیجه براحتی به سوی فیلمها و برنامه های آمریکایی و اروپایی کشانده نشده و طبق فرهنگ و زبان آنها جامعه پذیر نشوند. در عصر جهانی شدن که فرهنگها و زبانهای قدرتمند همچون سیل بنیان کنی در خروشند؛ اگر ما بر سر راه این سیل خروشان، سیل بندی از فرهنگها و زبانهای محلی و قومی ایجاد نکنیم؛ بدون شک از آثار تخریبی آن در امان نخواهیم بود. چراکه سیل بند زبان و فرهنگ رسمی به تنهایی توان مقابله با آن را نخواهد داشت
. چنانکه اشاره شد هر زبان و فرهنگی از توان و قابلیتی برخوردار هست که زبان و فرهنگ دیگر فاقد آنست. اگرچنین کاری صورت نگیرد شاید بعد از مدتی نه تنها فرهنگ و زبان بلکه هویت خود را نیز از دست دهیم. چراکه هویت وابسته به فرهنگ و زبان می باشد. با زوال هویت خودی به موجودیتی از خود بیگانه تبدیل می شویم که پیوسته موجب بحران می شود. چنانکه تا قبل از دروه قاجاریه که ما تماسی با فرهنگ و زبان غربی نداشتیم؛ طبیعتا دارای مشکل و بحران فرهنگی نیز نبودیم. اما همین که تماس فرهنگی بین ما و آنها برقرار شد و فرهنگ غربی در ایران رسوخ پیدا کرد. همین امر به مشکل و بحران هویتی منجر شد که بروز انقلاب اسلامی واکنشی در برابر آن بشمار می رفت.
خلاصه و نتیجه گیری
بیش از نیمی از جمعیت ایران را اقوامی تشکیل می دهند که زبان مادری آنها زبان فارسی نیست. اما با این وضع، آموزش و پرورش همچنان به روش متمرکز و صرفا به زبان فارسی به تدوین کتابهای درسی می پردازد. بنابراین لازم هست آموزش رسمی زبانهای قومی در کنار زبان رسمی (فارسی) در کشور اجرا گردد؛ اجرای چنین امری، پیامدهای مختلفی از جمله پیامدهای اجتماعی را سبب خواهد شد. سعی این مقاله بر این بود که به این سوالات اساسی پاسخ دهد که: "اولاآموزش دوزبانه ها چه پیامدهای اجتماعی در پی خواهد داشت؟ ثانیا پیامدهای اجتماعی آموزش دوزبانه ها، مثبت خواهد بود یا منفی؟ "
در جواب به سوال اول چهار پیامد اجتماعی برای پروژه آموزش رسمی زبانهای قومی در ایران شناسایی شد که عبارت بودند از: ایجاد هویت و وحدت ملی؛ رعایت حقوق بشری و شهروندی؛ حفظ میراثهای فرهنگی کشور؛ وسیله ای برای مقابله با جهانی شدن فرهنگ. به این معنی که با بهره مندی قومیتها از حق آموزش رسمی به زبان قومی خود اولا وحدت ملی اختیاری نه اجباری در بین قومیتها ایجاد می شود؛ ثانیا قومیتها از حقوق بشری و شهروندی خود بهره مند می شوند؛ ثالثا فرهنگ و زبان اقوام به عنوان ذخایر و سرمایه های ملی حفاظت می گردد؛ رابعا فرهنگ و زبان اقوام وسیله ای در برابر هجمه پروژه جهانی شدن فرهنگ و زبان جوامع قدرتمند می شود. در جواب به سوال دوم یعنی مثبت یا منفی بودن پیامدهای اجتماعی آموزش دوزبانه ها نیز باید گفت با توجه به توضیحاتی که درباره پیامدهای اجتماعی مذکور ارایه شد، آن پیامدها نه تنها منفی و مخرب نبوده بلکه مثبت و سازنده می باشند.
در پایان و به عنوان نتیجه باید گفت این نوشته به پیامدهای اجتماعی پروژه آموزش رسمی زبان قومیتها در ایران نظری کاملا خوش بینانه دارد و برای اثبات این ادعا استدلال می کند که باید این تصور نادرست را از اذهان همه مخصوصا سیاستمداران زدودکه معتقدند وحدت ویکپارچگی صرفا در همسانی هست؛ در حالیکه وحدت در تفاوت و ناهمسانی نیز میسر هست. زیرا اولا ایجاد وحدت از طریق تنوع و کثرت در کشورهایی که دوزبانه یا چند زبانه ها هستند؛ میسر شده است. به این صورت که با دادن حق آموزش رسمی به زبانهای قومی احساس رضایت وهمدلی آنها بیشتر شده است. ثانیا امروزه درکشورمان نیز با دادن بعضی از حقوق قومی به قومیتها مثل انتشار کتابها و روزنامه های محلی، حق تدریس کتاب مذهبی و برگزاری مراسم دینی توسط اقلیتهای دینی به رسمیت شناخته شده و شبکه های صدا و سیمای استانی و محلی، نه تنها تفرقه و جدایی اتفاق نیامده، بلکه رضایت و همدلی بیشتری نیز بوجودآورده است.
نویسنده: رحیم زایرکعبه-کارشناس ارشد جامعه شناسی
مندرج در مقالات اولین همایش ملی دوزبانگی و آموزش(چالشها، چشم اندازها و راهکارها)، ناشر پژوهشگاه مطالعات آموزش و پرورش، 1390

Comments