top of page

کارینا جهانی: زبان بلوچی بر سر دو راهی مهمی قرار دارد

پروفسور کارینا جهانی از جمله ایرانشناسان برجسته سوئدی است که علاقه وافری به زبان بلوچی دارد و به همین دلیل سفرهای متمادی به ایران و پاکستان داشته و سالها در بلوچستان ایران اقامت کرده است. تمرکز پروفسور جهانی آنچنان بر روی زبان بلوچی عمیق و گسترده است که وی را می توان از جمله معدود ایرانشناسانی دانست که عمر خود را معطوف به شباهت های زبانی و سنتی بلوچ های ایرانی و سایر کشورهای همسایه ایران کرده است. وی معتقد است که زبان بلوچی هنوز جایگاه خود را در دنیای مدرن امروز به دست نیاورده و به دلیل بی توجهی به این زبان، سرانجام مبهمی پیش روی آن است.

گفتگوی اختصاصی آوا دیپلماتیک با کارینا جهانی – استاد ایرانشناسی دانشگاه آپسالا

چرا زبانشناسی را به عنوان رشته خودتان انتخاب کردید و چرا به زبان فارسی علاقمند شدید؟

قصه اش طولانی است و البته ماجرای جالبی هم دارد. علاقه من به این زبان زمانی شروع شد که شانزده ساله بودم. البته این نکته را هم باید بگویم که رشته من زبانشناسی نیست، رشته ام زبانهای ایرانی است.

همانطور که می دانید من مسیحی هستم، و در زمان نوجوانی عضو یکی از نهادهای دانش آموزی مسیحی بودم که تعاملات بین المللی گسترده ایی داشت. در آن دوران به یادگیری زبان علاقمند بودم و بسیار علاقه داشتم تا با فرهنگ های دیگری که به فرهنگ خودم نزدیک نیستند، آشنا شوم نه با زبان و فرهنگ هایی مانند انگلیسی و آلمانی و یا فرانسوی که به فرهنگ خودم نزدیک هستند.

از چالش و کارهای سخت لذت می بردم و ماجراجو بودم. بعد از اتمام دبیرستان بیشتر به سفر به هند فکر می کردم، اما درهمان زمانها وقتی شانزده ساله بودم، فرصتی به دست آمد که تابستان را در انگلستان سپری کنم. اتفاقا خانواده ای که پیش آنها اقامت داشتم، قصد داشتند کمی بعد به ایران مهاجرت کنند. این اتفاق ها مربوط به قبل از انقلاب ایران بود.

تصور می کنم حدود یک یا دو سال قبل از انقلاب بود و اعضای این خانواده تصمیم داشتند به ایران بروند و در صنعت نفت مشغول به کار شوند. به این ترتیب در طول یک ماهی که در انگلستان بودم از زبان آنها مطالبی درباره ایران می شنیدم و اینطور شد که من به ایران علاقمند شدم.

به این ترتیب وقتی دیدم که می توانم بین هند و ایران یک کشور را انتخاب و یک سال به آنجا سفر کنم، ایران را انتخاب کردم و بعد عاشق ایران شدم. بعد از آن کم کم تمام زندگی من در مسیر مطالعه ایران و زبانهای ایرانی و فرهنگ ایرانی ادامه پیدا کرد.


اینطور که من در شرح حال شما خوانده ام، اینجا اولین باری بود که اصلا اسم ایران را شنیدید؟

بله اولین بار بود. تازه آنجا در انگلستان متوجه شدم که اصلا کشوری به نام ایران وجود دارد.


اگرچه این سوال را قبلا به نوعی جواب داده اید اما اجازه بدهید جداگانه بپرسم، شما چطور فارسی یاد گرفتید؟

اگر بخواهید فرهنگی را درک کنید باید مردم آن را بشناسید و با مردمش تعامل کنید، باید زبان آنها را بدانید وگرنه برای آن ها همیشه غریبه و بیگانه باقی خواهید ماند.

البته در آن روزها هم سواد انگلیسی مردم در ایران کم بود؛ این نکته ای که می گویم مربوط به سی و چهار یا سی و پنج سال قبل است. من عاشق زبان بودم. در دبیرستان تا جایی که می توانستم زبان های مختلف را یاد گرفته بودم. یعنی وقتی کارم با ریاضیات و فیزیک و شیمی و درسهایی که چندان از آنها سر در نمی آوردم، تمام می شد، به سراغ انگلیسی و فرانسه و لاتین و یونانی و آلمانی می رفتم. همه اینها را در دبیرستان خواندم و بعد از آن به دنبال چالش جدیدی بودم. به دنبال چیزی بودم که کمی متفاوت باشد.


چطور و کجا زبان فارسی را یاد گرفتید؟

در واقع یادگیری زبان فارسی را وقتی در ایران بودم شروع کردم. حدود دو ماه بود که با آن نهاد مسیحی به ایران آمده بودم و اتفاقا درست در زمان انقلاب هم بود. گمان می کنم بین نوامبر 1978 تا ژانویه 1979 در همان روزهای پر هیاهو بود.

به هر حال فارسی یادگرفتن را در همان روزها شروع کردم، اما بعد به خاطر انقلاب و حضور خارجی های دیگری از جمله چند آمریکایی در گروه مان مجبور به ترک ایران شدیم و به این ترتیب به پاکستان رفتیم و 6 ماه در لاهور ماندیم.

در آن دوران به من گفتند که به جای فارسی باید زبان اردو یاد بگیری و به فرهنگ جایی که اکنون در آن هستی را درک کنی، اما من با خودم گفتم که علاقه ای به این کار ندارم و نمی خواستم اردو یاد بگیرم، بلکه می خواستم به خواندن فارسی ادامه بدهم و آنها هم بالاخره موافقت کردند.

وقتی از ایران بیرون می آمدیم من توانسته بودم چند نوار و کتاب زبان با خودم بیاورم و به همین ترتیب در پاکستان به خواندن زبان فارسی ادامه دادم. بعد از آن بود که به سوئد برگشتم، برای ویزای دانشجویی اقدام کردم تا در دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شوم و از سپتامبر 1979 در آنجا دانشجو بودم تا این که جنگ آغاز شد. تا حدود دو هفته پس از جنگ هم در ایران ماندم و بعد به وطنم برگشتم.


اولین بار از چه مسیری به ایران سفر کردید؟

اولین بار در پاییز 1978 بود، دقیقا مطمئن نیستم که در چه تاریخی به ایران وارد شدیم. ما به صورت زمینی از اروپا و از طریق خاک ترکیه سفر کردیم و فکر می کنم حدود اواخر اکتبر یا اوایل نوامبر به ایران رسیدیم، در مورد تاریخ دقیق آن مطمئن نیستم اما در همین بازه زمانی بود.


در اولین سفر به ایران چه مدت ماندید و چرا ایران را ترک کردید؟

حدود اوایل ژانویه به دلیل وقوع انقلاب مجبور به ترک ایران شده بودم. این کار برای من یکی از سخت ترین کارهای دنیا بود، زیرا واقعا مصمم بودم در ایران بمانم. فکر می کنم وقتی ایران را ترک کردم به مدت دو یا سه روز گریه می کردم. در آن زمان حدودا 19 یا 20 ساله بودم اما همان موقع بود که آیه ای از “زبور داوود” را از کتاب عهد عتیق انجیل دیدم که می گفت: “خداوند در رفت و آمدت مراقب تو خواهد بود، حالا و همیشه” اینطور بود که احساس آرامش کردم که اگر خداوند خودش خروج مرا از ایران مقرر کرده است، خودش هم مرا به آنجا برمی گرداند. اگر به کتاب عهد عتیق در انجیل سر بزنید این آیه در مزامیر آن در زبور 121 قطعه آخر می توانید بخوانید.

در میان زبان و گویش های فراوانی که در ایران وجود دارند، از جمله کردی و ترکی و گیلکی، چرا به سراغ بلوچی رفتید؟

فکر می کنم این هم یکی از کارهای خداوند بود. وقتی فارسی یادگرفتم به دنبال موضوعی برای نوشتن تز دکتری خودم بودم و احساس می کردم که پژوهشگران زیادی روی زبان فارسی کار می کنند و چندان نیازی به اضافه شدن پژوهش من وجود ندارد. بعد از آن به فکر زبان «آسی (یا اوسِتی)» افتادم که در گرجستان و جنوب روسیه رایج است.

شروع کردم به بررسی این زبان تا ببینم که چه اندازه چالش برانگیز است یا چقدر برایم جالب است. البته زبان جالب و پر چالشی بود اما فهمیدم که برای مطالعه و یادگیری زبان آسی باید زبان روسی بدانم، زیرا تحقیقات انجام شده درباره زبان آسی به زبان روسی و توسط پژوهشگران روسی انجام شده بود و من زبان روسی بلد نبودم. اما فرصت آن مدتها بعد پیش آمد. من می خواستم تز دکتری ام را هرچه سریعتر تمام کنم زیرا در آن زمان دختر کوچکم را داشتم و نمی خواستم درس خواندنم تا ابد ادامه پیدا کند.

بنابراین مجبور شدم که زبان آسی را کنار بگذارم. همین نکته که اول مجبور بودم روسی یاد بگیرم و بعد به سراغ زبان آسی بروم باعث می شد فرایند کار بسیار طول بکشد ولی من نیاز داشتم روی زبانی کار کنم که در آن زبان انگلیسی به کارم بیاید، یعنی بیشتر تحقیقات انجام شده در آن حوزه به انگلیسی باشد. هرچه باشد مطالعه به زبان انگلیسی برای من از مطالعه به زبان فارسی هم آسانتر بود. بعد به خاطر آوردم که در آن دورانی که 6 ماه در پاکستان بودم، بعضی افراد درباره زبانی به نام بلوچی با من صحبت کردند و می گفتند که به فارسی نزدیک است و در بخشی از پاکستان به این زبان صحبت می شود. به من گفته بودند که می توانی این زبان را هم بررسی کنی و شاید به آن علاقمند شوی. این سر نخ را دنبال کردم و به پاکستان رفتم تا بلوچی یاد بگیرم.


مردم بلوچ شما را خواهرخوانده خود می دانند، چطور این رابطه میان شما و مردم بلوچ شکل گرفت؟

در طی این 30 سال هرگز کار من پژوهش صرف و بی وقفه روی زبان بلوچی نبوده است. اگر این کار را می کردم احتمالا تا امروز مقاله های بیشتری نوشته بودم و بلوچی را بهتر یاد گرفته بودم و خیلی کارهای دیگر هم انجام داده بودم. اما در آن زمان سه بچه داشتم و والدین من نیز فوت کرده بودند و مشکلات خانوادگی فراوانی داشتم و خانواده شوهرم از ارمنستان به سوئد آمده بودند. به علاوه در تمام این سال ها به صورت تمام وقت در دانشگاه آپسالا مشغول تدریس زبان فارسی بوده ام. اما نکته اصلی اینجاست که وقتی تحقیق درباره زبان بلوچی را آغاز کردم، تمام فعالیت های خودم را وقف آن کردم و از آن زمان تا به حال با مردم بلوچ در ارتباط بوده ام و هرگز آنها را فراموش نکرده ام.

همیشه تلاش کرده ام تا جایی که می توانم با مردم بلوچ در ارتباط باشم. تعداد اندکی پژوهشگر بین المللی هستند که واقعا علاقه به این زبان داشته باشند و فعالیتهای خود را برای منافع شخصی خودشان انجام ندهند.

می دانید که اگر تحقیقات را فقط برای اهداف و منفعت خودم انجام داده بودم و سعی می کردم صرفا در دنیای آکادمیک پیشرفت کنم، قضیه فرق می کرد اما من سعی می کنم با دوستان بلوچ رابطه صمیمانه ای داشته باشم زیرا همه ما برای یک هدف واحد تلاش می کنیم که همان توسعه زبان بلوچی است.

خود شما خوب می دانید زبان کردی هویت و جایگاه جهانی خودش را پیدا کرده است. اما بلوچی هنوز چنین هویت و جایگاهی در دنیای مدرن ندارد. یکی از علاقمندی های اصلی من این است که با ادیبان و نویسندگان بلوچ همکاری کنم تا بتوانیم جایگاه و هویت این زبان را در دنیای مدرن پیدا کنیم.


پس یکی از دلایلی که شما به سراغ زبان بلوچی رفتید این بود که به اندازه دیگر زبانهای ایرانی مورد مطالعات قرار نگرفته بود؟

بله، زبان های بسیاری برای انتخاب کردن وجود داشت. زبان های دیگری مانند لری، بختیاری، یا ترکمن. اگرچه زبان ترکمن مربوط به خانواده دیگری از زبانها می شود.


برجسته ترین و مهمترین استادان و شخصیت هایی که در دوران تحصیلتان در ایران با آنها کار کرده اید، چه کسانی بوده اند؟

حدود 32 یا 33 سال قبل وقتی در ایران دانشجو بودم، در گروه ادبیات فارسی دانشگاه تهران استاد برجسته ای به نام آقای اسماعیل حاکمی بودند که نمی دانم هنوز در قید حیات هستند یا خیر. ایشان بعدها رئیس کتابخانه دانشگاه شدند. ایشان بسیار به من کمک کردند. از آن روزها انقدر زمان زیادی گذشته است که دقیقا به خاطر ندارم. البته به یاد می آورم که دکترعبدالحسین زرین کوب به ما ادبیات اروپا درس می داد. و این را به خوبی به یاد می آورم که این درس دو واحدی را به این دلیل انتخاب کرده بودم که فکر می کردم از واحد ادبیات فارسی برایم آسانتر باشد.

از کلاس او یک خاطره جالب دارم. قرار بود درباره ادبیات اروپا سر کلاس ارائه شفاهی داشته باشیم؛ و در این دوران من حدود یک سال یا اندکی کمتر از یک سال بود که زبان فارسی می خواندم، هیچکس داوطلب ارائه شفاهی نشد و من گفتم که حاضرم این کار را در کلاس هفته اول انجام بدهم. موضوع سخنرانی ارائه ادبیات “قرون وسطی” بود. نکته اینجاست که من این عبارت را قبلا فقط در کتابها دیده بودم و فکر می کردم که تلفظ آن «قرون وَسَطی» است. بنابراین در روز ارائه هم سر کلاس آن را قرون وَسَطی تلفظ کردم و همه کلاس به من خندیدند اما استاد آنها را توبیخ کرد. از آن اتفاق های خنده داری بود که من هنوز هم وقتی این مبحث ادبیات قرون وسطی را شروع می کنم برای دانشجویانم این خاطره را تعریف می کنم.


آیا هیچ خاطره ای از دیگر معلمان و استادان خود دارید؟

خاطره عجیب دیگری هم دارم. مثلا وقتی امتحانات کتبی در سالن امتحانات بزرگ دانشگاه برگزار می شد، در یک زمان خاص ناگهان مراقب ها همه با هم سالن را ترک می کردند، من نمی فهمیدم قضیه چیست تا این که فهمیدم این قراری است که از قبل گذاشته شده است تا دانشجویان بتوانند کمی هم تقلب کنند. وقتی مراقبین سالن را ترک می کردند، دانشجویان ورقه هایشان را با هم عوض می کردند، در سالن راه می افتادند و از هم سوال می پرسیدند. بعد از 20 دقیقه هم مراقبین به سالن برمی گشتند و همه چیز به حالت عادی در می آمد. اتفاق خیلی عجیبی بود.

شما کنفرانس ها و کارگروه های فراوانی را در مورد بررسی تاثیرات پیشرفت زبانشناسی اجتماعی بر زبانهای اقلیت در ایران و بخصوص زبان بلوچی برگزار کرده اید به نظر شما هم اکنون زبان بلوچی از چه جایگاهی در ایران برخوردار است؟

در حال حاضر این زبان بر سر دو راهی مهمی قرار دارد که می تواند آن را به سوی نابودی یا شکوفایی هویتش هدایت کند. منظورم از نابودی این است که مردم بلوچ این زبان را به صورت کتبی و نوشتاری در اختیار ندارند، اگر نتوانند با هم متحد شوند و در میان خودشان به نوعی توافق برسند و با کمک بلوچ های کشورهای پاکستان و عمان، زبان بلوچی را به صورت زبانی نوشتاری در نیاورند، این زبان به احتمال زیاد دوام نخواهد آورد.

به این ترتیب زبان بلوچی ظرف یکی دو نسل آینده از دست خواهد رفت. درست همانطوری که این زبان در ایران و در میان نسل جوان تحصیل کرده ایرانی تقریبا از دست رفته است. بلوچ ها نسل به نسل حتی در روستاهای ایران هم با سوادتر می شوند و البته زبان رسمی دانشگاهی و همینطور رسانه ها و تلویزیون در ایران زبان فارسی است.

اتفاقی که می افتد این است که کودکان در چند سال اول زندگی شان به زبان بلوچی با اطرافیان تعامل می کنند، اما در دوران مدرسه تکالیف درسی شان و تلویزیونی که تماشا می کنند به زبان فارسی است و به مرور زبان بلوچی آنها به قول شما ایرانی ها «آبکی» می شود. تا جایی که حتی اگر بخواهند به زبان بلوچی حرف بزنند تنها فعل های انتهای جمله آنها به زبان بلوچی باقی می ماند.

جوانترها با فارسی حرف زدن بسیار راحت تر هستند. وقتی خودشان خانواده تشکیل می دهند و بچه دار می شوند هم احتمالا ترجیح می دهند در خانه فارسی صحبت کنند نه بلوچی.

این اتفاق در ایران رخ داده است اما تا اندازه زیادی پاکستان از این وضع به دور مانده است که علت آن سواد و تحصیلات کمتر مردم مناطق روستایی پاکستان و شرایط بخش بلوچستان پاکستان است. البته حمایت دولتی هم در این توسعه زبانی نقش دارد و یکی از مسائل کلیدی ما این است که باید برای تحصیلات ابتدایی در حوزه زبان های محلی تدابیری اندیشیده شود.

بلوچ ها هم مثل مردم سامی در مناطق شمال اروپا می خواهند که زبانشان را نجات بدهند. می دانید که ما در سوئد هم اقلیت های زبانی داریم، مردم سامی را داریم که در شمال این کشور زندگی می کنند که قبایل کوچ نشینی هستند و به پرورش گله های گوزن شمالی مشغول هستند.

وقتی فرزندان این قبایل در دهه های 30 و 40 میلادی به مدرسه ها راه پیدا کردند، زبانشان را فراموش کرده و به زبان سوئدی روی آوردند. این امر ضربه بزرگی به زبان سامی زد و اکنون تلاش بسیاری می شود تا این روند را جبران کنند. امروزه سیاست هایی برای حمایت از زبانهای اقلیت در کشور ما پیش بینی شده اند و زبان سامی در مدارس محلی تدریس می شود.

حتی در نروژ در سطح تحصیلات عالیه هم دانشگاهی وجود دارد که در آن برخی رشته های دانشگاهی را به زبان سامی تدریس می کنند. به این ترتیب بود که زبان سامی به کلی از دست نرفت و برخی از جوانان ما امروزه واقعا به احیای زبان سامی علاقه نشان می دهند. البته آنها هم زمان زبان سوئدی را نیز یاد می گیرند.

نکته اینجاست که آموزش زبان سامی در تقابل با یادگیری زبان سوئدی قرار ندارد. ما آدمها حتی در کودکی به راحتی توانایی و ظرفیت یادگیری دو یا سه زبان را داریم. بچه های خود من دو زبانه هستند. هم زبان ارمنی می دانند، چون همانطور که می دانید همسر من ارمنی است وهم زبان سوئدی را از کودکی یاد گرفته اند. در واقع آنها ظرفیت یادگیری زبان ارمنی و سوئدی را همزمان داشتند. همه کودکان چنین توانایی ای را دارند.

تنها نکته اینجاست که وقتی زبانی به طور گسترده در سطح اجتماع به کار برده نمی شود، نیاز به حمایت و تقویت خواهد داشت. در مورد خانواده خود من، این قضیه در زبان ارمنی مصداق داشت، ما بچه هایمان را به کودکستان نفرستادیم بلکه اجازه دادیم تا پیش از آغاز دوران مدرسه وقتشان را با پدربزرگ و مادربزرگشان (والدین ارمنی زبان همسرم) بگذرانند و بچه ها عملا دو یا سه روز در هفته را پیش آنها بودند. به این ترتیب زبان ارمنی را به خوبی یاد گرفتند و بعدها البته زبان فارسی را هم یاد گرفتند.

ما از طریق کلیسا با ایرانی های بسیاری در تماس بودیم و فرزندان من بخصوص دو فرزند بزرگترم فارسی را بسیار خوب یاد گرفتند هر چند که فرزند کوچکترم اندکی کمتر به آن آشناست، اما می توان گفت که او هم فارسی را یاد گرفته است. اما هیچکدامشان علاقه ای به زبان بلوچی نشان ندادند. آنها هرگز بلوچی یاد نگرفتند و به نظرم می آید چندان دل خوشی از این زبان ندارند؛ زیرا فکر می کنند این زبان به نوعی بخشی از توجه مادرشان را از آنها گرفته است و به قلمروی آنها تعدی کرده و حتی معتقدند مادرشان بیش از اندازه به زبان بلوچی علاقمند است.


شاید فارسی را فقط به این دلیل یاد گرفته اند که بتوانند با دوستان ایرانی خودشان تعامل کنند؟

در یک دوره زمانی یک ساله ما یک مهمان کوچک ایرانی داشتیم، که فقط فارسی بلد بود. مادرش بیمار بود و در بیمارستان بستری بود و این پسر کوچک به مدت یکسال پیش ما زندگی می کرد. همین زمان بود که فرزندان من هم کم کم شروع کردند به فارسی حرف زدن با این مهمان، اما فکر می کنم همچنان احساس خوبی نسبت به این که مادرشان این قدر به زبان بلوچی مشغول بود نداشتند و گاهی در این مورد با من شوخی هم می کنند. آنها می گویند مادرمان زبانی اختراع کرده است و مثل آدمهای وسواسی شده و سعی دارد آن را به همه آموزش بدهد.

اما در تکمیل سوال قبلی شما باید بگویم که بله زبان بلوچی بر سر یک دو راهی قرار گرفته است. اگر از هم گسسته شود، زبان بلوچی ظرف یکی دو نسل آینده به کلی از بین خواهد رفت. اما از سوی دیگر اگر مردم بلوچ با یکدیگر تعامل داشته باشند آنها می توانند به یک استاندارد نوشتاری دست پیدا کنند. اگر بتوانند با هم بنشینند و به توافق برسند و برای یک هدف مشترک همکاری کنند، امید زیادی برای این زبان وجود دارد. جوانها خودشان هم نمی خواهند زبانشان از دست برود، اما ابزار حفاظت از آن را در اختیار ندارند.

بسیار مهم است که این افراد احساس کنند دولت با آن ها همراه است، نه این که احساس کنند برای تقویت زبانشان در جبهه مقابل آن ها ایستاده است. دولت هم در ایران و هم در پاکستان باید اقداماتی را در نظر بگیرند تا زبان های محلی را حفظ و تقویت کنند. هر چند که سیاست های سرکوب زبان و فرهنگ محلی به تلفیق و یکپارچه شدن کردها و بلوچ ها و ترکمن ها و دیگر گروه های قومیتی کمکی نخواهد کرد.

ما هم امیدواریم که این زبان به صورت یک زبان نوشتاری در بیاید و فراموش نشود.

نکته دقیقا همین است که این زبان به صورت یک زبان نوشتاری در بیاید و استاندارد نوشتاری و ادبیات کتبی داشته باشد، زیرا امروزه دنیای ما دنیای خواندن و نوشتن و سواد و تحصیلات است. بنابراین تعریف هر چیزی که محدود به حوزه های غیر نوشتاری و در محدوده زبان شفاهی باقی مانده است، استاندارد به حساب نمی آید.

زبان بلوچی زبان غیر استانداردی نیست، اما متاسفانه با این شرایط اینگونه دیده می شود. بنابراین به کانالهای تلویزیونی به زبان بلوچی نیاز داریم، به برنامه های کودکان به زبان بلوچی نیاز داریم، به کتابهای کودکان به زبان بلوچی نیاز داریم. در کل به انواع رسانه ها و ابزارها برای کودکان نیاز داریم که بلوچی را به خوبی یاد بگیرند و در خاطرشان نگه دارند.


جایگاه زبان بلوچی را در ادبیات ایران چطور می بینید؟

زبان بلوچی ادبیات شفاهی بسیار غنی ای دارد، درست مثل ادبیات غنی و هزاران ساله فارسی از همان نوعی که شاهنامه فردوسی برپایه آن نوشته شد.

وقتی فردوسی به نوشتن شاهنامه مشغول شد، در واقع به سراغ دیگر داستان های نوشتاری هم رفته بود. اما به احتمال زیاد قسمت عمده ای از کارش بر مبنای افسانه های ادبیات شفاهی بود و می دانیم که سنت قصه گویی در ایران تا همین چهل یا پنجاه سال قبل بخش مهمی از فرهنگ ایران بوده است؛ زیرا درصد زیادی از مردم بی سواد بوده اند و قصه گویی در شب نشینی و چایخانه ها و نقالی و مانند آن بخشی از سنت بوده اند. این سنت ها در زبان بلوچی هم وجود داشته اند. ما در زبان بلوچی اشعار فراوان شفاهی درباره خان های افسانه ای بلوچ و قصه های عاشقانه شان یا نبردها و دلاوری آنها داریم.

به هر روی ادبیات بلوچی قابل دسترس است، اشعار نوشته شده در آن هم فراوان هستند و ادبیات مدرن هم در این زبان در حال گسترش است که این توسعه شامل داستان های کوتاه و رمان ها می شود و شعر هم که همچنان هنر پیشرو در زمینه است.


زمانی که در ایران حضور داشتید با دانشگاه های ایران، مثلا دانشگاه استان سیستان و بلوچستان همکاری هایی داشته اید؟

من در آنجا عمدتا زبانشناسی درس می دادم. البته دروس مختلفی را در مقطع کارشناسی ارشد تدریس می کردیم از جمله مباحث معناشناسی، آواشناسی، گرامر، تحلیل گفتمان و دیگر موضوعات را شامل می شد.


فعالیت و همکاری دانشجویان و همکاران ایرانی خودتان را چطور ارزیابی می کنید؟

بسیار خوب بود. حتی یکی از دانشجویان خودم برای خواندن دکتری به دانشگاه آپسالا آمد و پس از آن به ایران برگشت. خارج از دانشگاه سیستان و بلوچستان من مشاور چند پایان نامه مقطع کارشناسی ارشد هم بودم.


شما طی سالها تدریس در دانشگاه آپسالا تا چه اندازه موفق شده اید تا تصویر دقیقی از ایران ارائه کنید؟

می توانم بگویم که در اینجا حدود هزار دانشجو داشته ایم که فارسی مطالعه می کرده اند یا حداقل چند واحد درس زبان فارسی را گذرانده اند. همانطور که می دانید در سوئد ایرانی های زیادی حضور دارند و توجه زیادی به زبان فارسی می شود، هم از سوی ایرانی های جوانی که در سوئد بزرگ شده اند و هم از سوی سوئدی هایی که به ایرانیان رفت و آمد دارند یا همسران ایرانی یا دوستان ایرانی دارند و به این زبان علاقمند شده اند. به علاوه خود نسل جوان ایرانی که در سوئد بزرگ شده اند هم هستند.

علاوه بر همه اینها هر سال دوره های آموزشی ای داریم که در آنها دانشجویان مبانی دستور زبان فارسی را یاد می گیرند و تقریبا در هر دوره حدود 50 دانشجو داریم. به همین دلیل شاید حتی بتوان گفت که بیش از هزار دانشجو در اینجا دوره های زبان فارسی را گذرانده اند شاید تعدادشان حتی به دو هزار نفر هم برسد. البته در قبل دوره های تابستانی ای برگزار می کردیم که درباره زندگی و فرهنگ ایرانی بود و هر دوره دست کم 100 نفر دانشجو داشت.


با توجه به دوره های آموزشی که در دانشگاه آپسالا در نظر گرفته شده است آیا دانشجویان این دانشگاه تصویر درستی از ایران دارند؟

ابتدا باید این سوال را مطرح کنیم که اصلا این تصویر درست چیست؟ بستگی به این دارد که چه عینکی بر چشم بزنیم. می توان تصاویر متفاوتی از ایران داشت و فکر نکنم بتوان گفت فقط یکی از این ها تصویر درست است و سایر تصاویر همگی اشتباه است. اگر نظر من را بخواهید هر آدمی بر اساس تجربیات و اتفاقاتی که در دوره های مختلف زندگی اش می افتد، تصویر شخصی خودش را شکل می دهد.

مثلا من تصویر خودم را از ایران دارم و همسرم تصور دیگری از ایران دارد که اندکی متفاوت است، از سوی دیگر استادان ایرانی میهمان در دانشگاه ما، دید کاملا متفاوتی به ایران دارند و دانشجویانی که به ایران سفر می کنند هم برداشت خودشان را از ایران خواهند داشت. منظورم این است که ما قصد نداریم، تصویر یا برداشتی از ایران به کسی ارائه بدهیم بلکه می خواهیم زبان فارسی را آموزش دهیم. در واقع دانشجویان را به ایران می فرستیم و آنها برداشت خودشان را از ایران خواهند داشت.


دانشجویان شما برای گذراندن دوره تکمیلی چه مدت در ایران حضور دارند؟

دانشجویان ما معمولا تا 6 ماه را در ایران سپری می کنند و به اینجا برمی گردند کاملا به زبان فارسی مسلط هستند و بعد از مدت یک سال یا یک سال و نیم در اینجا و گذراندن 6 ماه در ایران، زبان فارسی آنها خیلی خوب می شود.


به عنوان استادی که تلاش بسیاری برای پیشرفت زبانهای ایرانی کرده است، آینده و دورنمای این زبان را بخصوص در میان دانشجویان خارجی چگونه ارزیابی می کنید؟

در سوئد آینده خوبی برای تدریس زبان فارسی و گسترش زبان فارسی می بینم. بین دانشجویان سوئدی و ایرانی-سوئدی و یا ایرانیان بزرگ شده در سوئد، علاقه بسیار زیادی برای یادگیری زبان فارسی وجود دارد. دانشجویان بسیار علاقمند و کوشا و زرنگی داریم که این رشته را دنبال می کننند و به ایران می روند و بعد از 6 ماه یا یک سال به فارسی مسلط می شوند. آنها همچنین بر موضوعاتی مانند تئوری های مدرن و پست مدرن ادبیات و دستور زبان مسلط هستند.

در حال حاضر 4 نفر دانشجوی دکتری داریم و هر سال در حال پذیرش دانشجوهای جدید برای کارشناسی ارشد هستیم. در مقطع کارشناسی ارشد هم ده نفر داریم که پنج یا شش نفر از آنها فعال تر هستند. برای دکتری هر دو سال یک بار یک دانشجو می گیریم و تا آنجا که من می بینم دولت سوئد فعلا از این رشته حمایت مالی می کند. یعنی قرار نیست این رشته تعطیل شود.

در استکهلم هم دوره هایی برای زبان فارسی برگزار شده اند. در شهر مالمو در جنوب سوئد هم افرادی در پی آن هستند که حداقل یک یا دو ترم، کلاسهایی برای زبان فارسی برگزار کنند.


پس به نظر شما مهمترین چالشی که پیش روی حوزه ایران شناسی است، کمبود بودجه دولت و اهمیتی است که به آن داده می شود؟

بله، البته که اینطور است. اگر دولت بودجه را محدود کند، ما مجبوریم تعداد مدرسان را کم کنیم. ولی خوشبختانه با توجه به اینکه حدود صد هزار ایرانی یا بیشتر در سوئد زندگی می کنند، دولت بودجه ای را برای این رشته تحصیلی در نظر می گیرد.


آیا کتاب و یا تحقیق های شما به زبان فارسی منتشر شده است؟

تالیفانی به زبان فارسی ندارم البته می دانم که فردی قصد داشت یکی از کتابهای من را درباره زبان بلوچی به فارسی ترجمه کند ولی نمی دانم که آیا به چاپ رسیده است یا خیر.


در آینده برنامه ای برای تالیف یا ترجمه به زبان فارسی دارید؟

خودم به شخصه نمی توانم کارهای علمی را به فارسی ترجمه کنم، ولی اگر کسی باشد که بخواهد این کار را انجام دهد خوشحال می شوم.


شما بارها به ایران سفر کرده اید، خاطره انگیزترین سفر شما به ایران کدام بوده است؟

همان سالی که از راه زمینی در بلوچستان سفر کردم از زاهدان هم به چابهار رفتم که البته سفر بسیار هیجان انگیزی بود. گزارش این سفر در وب سایت من هست. در آن سفر 22 فوریه 2005 به فرودگاه زاهدان رسیدیم و چند تن از اساتید دانشگاه به استقبال ما آمدند. در دانشگاه دو سخنرانی داشتیم و بعد از آن به سمت زابل حرکت کردیم. سفرمان بسیار جالب بود. به دریاچه هامون رفتیم و به خاطر دارم که دریاچه هامون کاملا خشک بود و حتی یک قطره آب در آن نبود.

دکتر آهنگر یکی از اساتید همراه ما می گفت که، در دوره جوانی وی، دریاچه هامون پر از آب بوده و روی آن قایق سواری می کرده اند و حسرت آن زمان را می خورد. از حدود 1996 تا همان سال 2005 که ما آنجا بودیم هفت سال بود که در این منطقه کاملا خشکسالی شده بود. اما همان موقع بارندگی شروع شد و همه می گفتند که شما برای ما برکت آورده اید بچه های کوچک نمی دانستند باران چیست چون به مدت هفت سال بود که باران نباریده بود و این کودکان ندیده بودند که آب از آسمان ببارد.

بعد از آن با ماشین به طرف ایرانشهر رفتیم و در آنجا سخنرانی هایی داشتیم. پس از آن مسیر مان را به سمت جنوب ادامه دادیم ولی انقدر باران آمده بود که پل جاده شهرستان سرباز از بین رفته بود. راه دیگری به آنجا وجود داشت که از طریق “اسپَکه” ، “بِنت” و “فَنوج” بود. چون پل شکسته بود نتوانستیم از جاده سرباز برویم. به جای آن از راه بنت و فنوج رفتیم.

دراسپکه از شهرداری آنجا پرسیدیم که کدام مسیر باز است. به نظرم آنها می خواستند ما را از راه “چامپ” ببرند اما آن جاده نیز بسته بود و از مسیر بنت و فنوج رفتیم تا به نزدیکی نیکشهر رسیدیم. در آنجا هم راه بند آمده بود و سیلاب جاده را برده بود. در واقع حدود دو متر آب بالا اومده بود و نمی شد با ماشین از آنجا رد شد. صبر کردیم تا راه دیگری پیدا شد. در ادامه مسیر یک گذرگاه بود که عمق آن کمتر بود و با ماشین از رودخانه رد شدیم تا به نیکشهر رسیدیم. آنجا دوستانی داشتیم و شب همانجا ماندیم.

آنجا هم جلسه ای داشتیم

و بعد به چابهار رفتیم و بعد آنجا هم از فرودگاه بندرعباس با هواپیما به تهران آمدیم.


اگر متوجه شده باشید در چند ماه اخیر شرایط تردد ایرانشناس ها و خارجی ها و گردشگران در سفر به ایران آسان تر شده است. آیا برنامه ای برای سفر مجدد به ایران دارید؟

من همیشه در فکر سفر به ایران هستم با توجه به اینکه خداوند مراقب رفت و آمدهای من است.


گفتگو از: محمدرضا نظری


0 comments
bottom of page